ساعت ۶:۱۹ بامداد ۱۸ دی ۱۳۹۸ (۸ ژانویه ۲۰۲۰) برای همیشه در تاریخ ایران به عنوان یک نقطه سیاه پاکنشدنی باقی خواهد ماند. هر چند تاریخ جمهوری اسلامی آکنده از سیاهی و تباهی است، این لحظه نقطه عطفی بود که ماهیت این رژیم را به عنوان حکومتی بهغایت دروغگو و فریبکار بهخوبی عیان کرد.
پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بینالمللی اوکراین در شرایطی فرودگاه تهران را به مقصد کییف ترک کرد که وضعیت جنگی بود و قاعدتا تمام پروازها باید متوقف میشد؛ اما نشد و هواپیما اندکی پس از برخاستن از فرودگاه بینالمللی تهران، هدف دو موشک قرار گرفت که به فاصله ۲۴ ثانیه از سامانه موشکی تور پدافند هوایی سپاه پاسداران شلیک شدند و کمی بعد، در نزدیکی شاهدشهر استان تهران سقوط کرد و همه ۱۷۶ سرنشین آن جان باختند.
بسیاری از خانوادههای بهبدرقهآمده در تهران خوشحال بودند که دستکم برخی عزیزانشان از جنگی که هر لحظه ممکن بود دامان ایران را بگیرد، در امان خواهند بود. حتی یکی از مسافران که جوانی دانشجو بود، در فرودگاه، نقل به مفهوم، توییت زد که تا چند دقیقه دیگر از میانه جنگی محتمل جان سالم بهدر میبرد؛ اما فاجعه چون آواری سهمگین فرود آمد و ۱۷۶ به علاوه یک مسافر (یکی از مسافران باردار بود و جنینی در بطن داشت) در عرض ۲۴ ثانیه فاجعهبار جان کندند و به قتل رسیدند.
نمیخواهم بیش از این در مورد آن فاجعه سخن بگویم؛ زیرا تمام زوایای آن اکنون روشن شده و حتی دلایل و انگیزههای شلیک عمدی جمهوری اسلامی هم مشخص است و از زیر زبان خودشان بیرون آمده است. هواپیماهای زیادی در دنیا سقوط کردهاند اما چیزی که فاجعه را عمیقتر میکند، انکار روزهای اول حکومت است که آن را به نقص فنی هواپیما که آمریکایی بود، ربط دادند و به جای جمع کردن قطعات به جامانده هواپیما و مسافران جانباخته بولدوزر انداختند و تمام آثار جنایت را از بین بردند. سه روز بعد که شواهد قطعی در تمام جهان نشان داد هواپیما بر اثر شلیک موشک سپاه ساقط شده است، داغ این فاجعه سوزانتر و مصیبت دوچندان شد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
درباره جنایات دهه ۶۰ جمهوری اسلامی ایران رمانها و داستانها و خاطرات زیاد منتشر شده است؛ هر چند همه در خارج از ایران چاپ شدند و در ایران تحت اشغال جمهوری اسلامی حتی گورستان خاوران را هم کاملا بستهاند و دیوار کشیدهاند. در منابع رسمی و کتابهایی که منتشر میشود، به این جنایتها گاه به کنایه اشاره میشود و در سمت مقابل، با بودجههای کلان حکومتی در محکومیت انسانهای شریفی که در آن سالها کشته شدند، دهها فیلم و سریال و زندگینامه میسازند.
پس از فاجعه ساقط کردن پرواز اوکراین، مقالات زیادی نوشته شد و سایتهای زیادی به یاد مقتولان این پرواز ساخته شد. بابک پیامی، کارگردان مشهور ایرانی که در کانادا زندگی میکند، در حال ساخت مستندی درباره این فاجعه و خانواده بازماندگان است. چندین فیلمنامه هم نوشته شده که هنوز امکان ساختن آنها فراهم نشده است.
در ادبیات تاکنون دستکم دو کتاب رمانگونه نوشته و منتشر شده است؛ یکی از آنها کتاب «در این خانه برف میبارد» با نام فرعی «خاطرات بازماندهای از پرواز پیاس۷۵۲» است که حامد اسماعیلیون نوشته است. حامد اسماعیلیون نویسندهای نامآور است که پیش از این فاجعه، جوایز مختلفی برده بود. او حال «قلم تیز» کرده و خاطرات خود را نوشته است. چون قبلا در جستاری به نام «حامد اسماعیلیون در قامت کاوه آهنگر» به آثار او پرداختیم، دیگر نیاز به تکرار نیست و دوستان میتوانند به همان جستار مراجعه کنند.
خانواده بهقتلرسیدگان پرواز اوکراین «انجمن خانواده جانباختگان پرواز پیاس۷۵۲» را تاسیس کردند وهمه کسانی که به پیگیری ماجرا علاقهمندند و میخواهند در دادخواهی نقشی داشته باشند، میتوانند در آن عضو شوند. وبگاهی هم طراحی شده است که با مراجعه به آن هم میتوانید عضو انجمن شوید، هم از فروشگاه آن خرید کنید و هم با شرحزندگی جانباختگان آشنا شوید. نشانی اینترنتی این وبگاه https://www.ps752justice.com است.
وقتی فاجعهای چنین دردناک و عمیق اتفاق میافتد، هر کس تلاش میکند با نوعی مراقبه، به چاه سیاه افسردگی نیفتد. یکی از راههای مراقبه نوشتن است؛ حتی اگر نویسندگی ندانیم.
علیرضا قندچی، زاده ۱۵ خرداد ۱۳۵۳ در تهران، دکترای مهندسی مکانیک دارد و سالها پیش با همسرش فائزه فلسفی و دخترشان درسا به کانادا مهاجرت کرد. فرزند دیگرشان پارسا در کانادا به دنیا آمد. او بیآنکه نویسنده باشد، دست به قلم برده و خاطراتش از دخترش درسا و پسرش پارسا را ساده و صمیمی نوشته و همسرش فائزه را که در مادری و مهربانی کمنظیر بود، ستوده است.
داستان عشق پدران و دختران داستانی است که در هر سر بازار شنیده میشود و عشق وافر و افسانهوار علیرضا قندچی به دخترش درسا نیز در تکتک کلمات مشهود است و مهر او به درسا واژهها را عطرآگین کرده و معلوم است به دخترش که نقاش بود- برخی از نقاشیها در کتاب چاپ شده است- افتخار میکند و برای او و پسرش پارسا آینده درخشانی آرزو داشته است؛ آرزویی که با موشکهای سپاه پاسداران در جنگی که جنگ آنان نبود، پرپر شدند.
ما با پایان تراژیک این عشق آشناییم و میدانیم این عشق که تاب یک ماه دوری را نداشت حالا به دلتنگی ابدی تبدیل شده است و همین موضوع را برایمان دردناکتر میکند. هر چقدر پدر در مورد همسر و دختر و پسرش عاشقانهتر مینویسد، شنیدنش هم برای خواننده تحملناپذیرتر میشود.
نویسنده در تقدیمنامه کتاب چنین نوشته است: «برای چشمهای پرفروغ دخترم درسا و لبخندهای شیرین پسرک پرشورم پارسا و مهربانی ناب همسر عزیزم فائزه» او عنوان دیباچه کتاب را «پیشنوشت پدرانه» گذاشته است. کتاب چهار فصل دارد؛ فصل اول: فائزه، مادر تنهای آسمان، فصل دوم: درسا، فرشتهای زمینی، فصل سوم: پارسا، پسر پرشور پرواز و سرانجام فصل چهارم: من جا ماندم.
خواندن این کتاب موجب میشود اگر پدر یا مادرید و فرزندی یا فرزندانی در خانه دارید، هر صبح پیش از هر کاری آنها را ببینید و از حضورشان لذت ببرید و چشمتان از شوق حضورشان تر شود.
علیرضا قندچی و سایر بستگانش وبگاهی درست کردهاند که عکسها و خاطرات زیادی از این خانواده چهار نفره در آن هست و کتاب «من جا ماندم» را هم میتوانید از این سایت خریداری کنید.
امیدوارم خواندن این کتاب و سایر زندگینامههایی که از جانباختگان و بهقتلرسیدگان دوران تاریک جمهوری اسلامی منتشر شده است ما را نه اندوهگین که خشمگین کند و موجب شود هر جای جهان که زندگی میکنیم، برای دموکراسی و آزادی تلاش کنیم یا دستکم برای این حکومت ناکارآمد و فاسد و بیرحم خوشرقصی نکنیم و خود را به ثمن بخس نفروشیم.