بیستوششم مهرماه امسال، یکی دیگر از معدود اهل فرهنگ و هنر به باشگاه منحصربهفرد صد سالهها پیوست تا حیات یکقرنیاش را جشن بگیرد؛ آن هم در این روزهای بلاخیزی که کشور ایران یکی از سختترین دورههای خود را پشت سر میگذراند. او کسی نیست جز ابراهیم گلستان، مردی اهل فرهنگ، عاشق سینما، داستان، شعر و هر چیزی دیگری که آدمی را از روزمرگیهایش نجات میدهد.
ابراهیم گلستان در کنار محمدعلی جمالزاده ( که ۱۰۶ سال عمر کرد) و احمد سمیعی گیلانی (متولد بهمن ۱۲۹۹) از معدود افراد این باشگاهاند که مرز صد سالگی را پشت سر نهادند، باشگاهی که بسیاری از اهل فرهنگ امیدوارند در خرداد سال بعد، حضور دکتر محمدعلی موحد را هم با انرژی و توانی مضاعف در آن جشن بگیرند؛ یکی از دوستان قدیمی ابراهیم گلستان که متولد خرداد ۱۳۰۲ است.
ورود به عالم سیاست و نوشتن نخستین مقاله درباره اتم
گلستان که در خانوادهای فرهنگی رشد یافت و پدرش اهل فرهنگ و روزنامهنگاری بود، درسخوانده حقوق دانشگاه تهران است. پیش از آنکه وارد دنیای فیلم و سینما و داستان شود، با ورود به عالم فعالیت سیاسی، جذب حزب توده ایران شد، اما نکته جالب توجه این که در آن سالها که او جوانی ۲۴ ساله بود، مقالهای از او با عنوان «داستان شیرین اتم» منتشر شد که میتوان آن را نخستین مقاله منتشرشده با چنین حجم و اطلاعاتی درباره اتم در نشریات ایران بهشمار آورد.
خود او در مصاحبهای با مسعود بهنود، گفت:«کتابها و مقالات بسیاری را خوانده بودم، اما درنهایت وقتی مقاله را تکمیل کردم، نزد دکتر رضا رادمنش (استاد فیزیک و صاحبامتیاز نشریه راه مردم که سردبیری آن با احسان طبری و مدیریت داخلیاش را هم در آن زمان جلال آل احمد بر عهده داشت) رفتم تا مسائل علمی آن را راستیآزمایی و سپس چاپش کنم.»
مقاله گلستان در مورد اتم در سال ۱۳۲۵ و چند ماهی بعد از انفجار بمب اتمی هیروشیما در روزنامه راه مردم منتشر شد. نثر ساده و روان، اطلاعاتی که در آن سالهای کمبود منبع حیرتانگیز به نظر میرسید و چینش مطلب و انسجام آن نشان میداد تا چه اندازه برای نوشتنش وقت صرف کرده بود.
از سوی دیگر ورود گلستان به دنیای داستاننویسی از تجربههای او در سبک مقالهنویسی، آن هم به شیوههای غربی حکایت دارد، که در همان شروع و با چند جمله اولیه خواننده را درگیر متن میکند. برای نمونه در داستان «مَدّ و مِهْ» شروع به گونهای است که گویی شعری را میخوانی: «آن روز، پشت آبانبار، نزدیک مدرسه، در زیر طاق، دیدی قزی چه کرد؟ دیدی قزی چه شد؟… بیچاره لال بود.»
بسیاری را گمان بر این است که نخستین قصه گلستان، «به دزدیرفتهها» است که در سال ۱۳۲۶ منتشر شد، اما خود او در گفتوگویی با سیروس علینژاد، از انشای دوره دبستان خود با عنوان «در عفو لذتی است که در انتقام نیست»، به عنوان نخستین قصهاش یاد میکند. بعدها کتابهای دیگری هم نوشت که مجموعه داستانهای بلند و کوتاه او را به بالای ده عدد میرساند، داستانهایی که از دهه بیست شروع و تا سال ۱۴۰۰ منتشر شده است.
اسرار گنجدره جنی و ماجراهایی که گلستان با هویدا داشت
در این میان، داستان اسرار گنج دره جنی متفاوت است؛ داستانی که ابتدا فیلمش ساخته شد و بعد گلستان از روی فیلم کتاب آن را هم نوشت. روایت عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» از این فیلم و توصیفی که میدهد، جالب توجه است.
نکتهای که میلانی به آن اشاره میکند، رفتوبرگشتها و نشانههایی است که گلستان در آثارش، چه کتاب و چه فیلم و حتی داستان «از روزگار رفته حکایت» بهکار برده است. عباس میلانی به تنشهای میان هویدا و گلستان ارجاع میدهد و اینکه هویدا حتی یکی از فیلمهای گلستان (فیلمی درباره اصلاحات ارضی) را از او میخرد، اما هیچگاه نسخهای را به او بازنمیگرداند و مشخص نیست بر سر این فیلم چه آمد.
میلانی در بخش دیگری از این کتاب چنین آورده است: «وقتی گلستان بخشی از نمایش مرد و ابرمرد جرج برنارد شاو را با عنوان دون ژوان در جهنم به فارسی برگرداند و بر صحنه آورد، شیطان را هم که یکی از شخصیتهای داستان است، به گل ارکیدهای که از کتش آویزان بود (شبیه هویدا) ملبس کرد که البته اشارت سخت گزنده و آشکار دیگری به هویدا بود.»(معمای هویدا-ص۳۳۸)
اسرار گنج دره جنی فیلمی بود که تقریبا نقش هویدا در آن به روشنی و وضوح پرداخت شده بود. به نوشته عباس میلانی «در سادهترین سطح میتوان آن را حکایتی تیزبینانه از مخاطرات ثروت بادآورده دانست.» (همان-ص ۳۳۸) اما فیلم اثری سمبلیک و نمادین بود و بهرغم آنکه نشانههای آن بسیار آشکار بود (مردی که ثروت بادآوردهای بهدست آورده و معلمی که بهرغم دانش و خرد، به پاکار مرد تبدیل شده - شاه و هویدا) اما دستگاه سانسور چیزی از داستان در نیافت تا اینکه پچپچهها بهراه افتاد و نشانهها آشکار شد و فیلم به فاصله چند هفته پس از آغاز نمایشش، از پرده سینماهای کشور پایین کشیده شد.
به نوشته میلانی کار هویدا و گلستان، که در خانه فریدون هویدا مهمان بودند، به درگیری فیزیکی هم کشید. میلانی درباره وقایع آن شب چنین مینویسد: «گویا هویدا چیزی درباره پیراهن گلستان گفته بود. گلستان به خشم آمد و پیراهن از تن بهدر کرد و آن را در هم پیچید و به طرف هویدا پرتابش کرد… اما چند هفته بعد که ژاک شیراک به ایران آمد، این دو، هم را در مهمانیای که بهمناسبت آمدن شیراک برگزار شده بود، میبینند و هویدا به طرف گلستان آمده و ضمن معرفی او به ژاک شیراک میگوید ایشان بهترین نویسنده و فیلمساز مملکت ما هستند و ما هم همیشه کارهایشان را توقیف میکنیم.»(ص ۳۴۲)
مشارکت در ساخت فیلم «خانه سیاه است» ساخته فروغ فرخزاد
مشارکت ابراهیم گلستان در ساخت فیلم خانه سیاه است، ساخته فروغ فرخزاد، و تاثیری که گفته میشود بر فروغ داشت، از دیگر قطعات مهم زندگی این نویسنده ایرانی بهحساب میآید.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
گلستان البته جستارنویسی شاخص است و دهها مقاله او در نشریات مختلف منتشر شده است که عمده آنها به قبل از انقلاب تعلق دارد. او در عینحال مترجمی چیرهدست نیز بود و دهها کتاب ترجمه شده از او در حوزههای فکری، نظری و ادبیات داستانی به چشم میآید. در حوزه فیلمسازی نیز چهرهای شناختهشده است و در کارنامه کاری او در فاصله سالهای ۳۶ تا ۵۲ بیش از ده فیلم به چشم میآید که عمده آنها فیلمهای مستندند، اما مهمترین و معروفترین فیلمش همان «اسرار گنج دره جنی» است که همزمان با اکران فیلم، داستانی هم از روی آن تحریر و منتشر کرد.
خاطرهای از شاه در نمایش خصوصی فیلم موج و مرجان و خارا
شاید گلستان از معدود هنرمندانی بود که از محمدرضاشاه خاطره دارد و شاه شخصا پیگیر کارهای او بود.
در روایتی که سیروس علینژاد (گزارش گفتوگوی سایت بیبیسی فارسی) از گلستان و رابطهاش با شاه نقل میکند، به ابراز علاقه شاه برای دیدن فیلم «یک آتش» اشاره میکند و مینویسد: «بعد از تماشای فیلم، شاه که مرا نمیشناخت، رو به یکی از همکاران درباره فیلم میپرسید. آن همکار مرا نشان داد و گفت گلستان این است. شاه آمد پیش من و از فیلم تعریف کرد. از کارهایم میپرسید که گفتم مشغول ساخت فیلمی درباره خارک هستم. گفت وقتی آماده شد حتما خبر بده ببینم.» چندی بعد فیلم آماده میشود و او به سپهبد خاتم(همسر فاطمه پهلوی، خواهر شاه) میگوید و شب بعد خاتم به او اطلاع میدهد و قرار در منزل شمس گذاشته میشود.
«شاه و فرح هم آمدند. فیلم به نمایش درآمد. وقتی تمام شد، شاه شروع کرد به کفزدن. دیگران به پیروی از او چند دقیقه کف زدند. بعد شاه پرسید گلستان کجاست؟ جلو رفتم. با من شروع کرد به قدمزدن و حدود ده دقیقه درباره فیلم صحبت کرد. آخر با اشاره به جمله آخر فیلم که گفته بود نصیبی جز شیار کفآلود نمیبرند، گفت: تا وقتی آدمهایی مثل تو هستند که دلواپس این مملکتاند و تا وقتی من هستم، نگران نباش و نمیگذاریم شیار کفآلود نصیبمون بشه.»
این فیلم با عنوان «موج و مرجان و خارا» در سال ۱۳۴۱ ساخته شده بود. نکته جالب توجه این بود که در آن سالها شایعه شده بود شاه فیلم را دیده و از فیلم خوشش نیامده است، اما گفتههای گلستان نشان میدهد که نهتنها شاه از فیلم را پسندیده، بلکه پیام انتهای فیلم را هم که ساواک با آن مخالف بود، گرفته است و لذا وقتی «مهدی سمیعی، رئیس وقت بانک مرکزی رفته بود از شاه اجازه بگیرد که از جواهرات سلطنتی فیلمی تهیه کند.»، شاه گفته بود: «اگر این کار را بهدست فرهنگ و هنر بدهید، کثافتکاری میشود؛ اگر واقعا میخواهید فیلم بسازید، یک کسی را من میشناسم به اسم ابراهیم گلستان، بدهید او بسازد.» و ابراهیم گلستان این فیلم را ساخت و نکته جالب توجه اینکه به گفته عباس میلانی در کتاب معمای هویدا، وقتی گلستان این فیلم را ساخت، بهدلیل بوروکراسی پیچیده و ممانعتهایی که وزارت فرهنگ و هنر انجام میداد، هویدا بهعنوان نخست وزیر وقت مجبور شد فیلم را با پست سفارشی و دیپلماتیک و بدون مجوز وزارت فرهنگ برای تکمیل جنبههای فنی فیلم به لندن بفرستد. (ص ۳۳۶)
اخوان گفت ما داریم میمیریم، تو فلانفلانشده میخواهی ۴۰۰ سال زندگی کنی؟
اکنون و در صد سالگی ابراهیم گلستان، او همچنان در آن منزل قصرمانندش زیست و زندگی میکند. برخی او را تند و عصبیمزاج توصیف کردهاند و حتی نسبتهایی که در برخی از گفتوگوها و مطالب به چهرهای چون احمد شاملو داده است را غیرواقعی می دانند، اما در اینکه او یکی از مهمترین چهرههای فرهنگی، ادبی و هنری تاریخ معاصر ایران است، کمتر کسی تردید دارد.
روایتهایی که همه از دیدار با گلستان، در آن منزل بزرگ و باشکوهش در انگلیس دارند، تفاوت نگاه او به هنر و ادب را به خوبی آشکار میکند. به تعبیر دقیقتر، او با هنر و ادب زندگیمیکند. به روایت سیروس علینژاد، وقتی شعری از سعدی را خواند، «آن شعر اصلا گریهآور نبود، نیست، موضوعش شرح درد و رنج نبود، نیست، که گریهآور باشد، عاشقانه است. گلستان از شدت زیبایی سخن گریهاش میگرفت و این برای من تازگی داشت. پای صحبت کسی نشسته بودم که درجه حساسیتش به زیبایی با دیگران به کلی فرق داشت…. وقتی قسمتهایی از کتاب چاپنشده- برخوردها در زمانه برخورد- را برایم میخواند، به بیتها و مصراعهای حافظ که میرسید از زور زیبایی سخن، بغض راه گلویش را میبست. بعد رفتم کتاب با تشنگی پیر میشویم را درآوردم و تکههایی برایش خواندم. خود را میگرفت که نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هقهق، بلند شد رفت.» (وبسایت بیبیسی فارسی-۳۰ دسامبر ۲۰۰۴)