پس از یک دوره پرتلاش کار تماموقت و تحصیل نیمهوقت، حس کردم سخت به استراحت نیازمندم. اما میخواستم از وقت آزادم استفاده کنم و با کارداوطلبانه، به محلهام کمک کنم. از نهادی به نام «سالمندان بریتانیا؛ لوئیشام و سادِرک» (دو محله مسکونی در جنوب لندن) پرسیدم که آیا به داوطلب نیاز دارند، یا نه. میدانستم که سالمندان احساس تنهایی، آسیبپذیری و انزوا میکنند، و نیازمند حمایتی هستند که اغلب از آن محرومند. میخواستم با خدمت در محلهام، حس کنم به همسایگانم کمک میکنم.
مسئولان خانه سالمندان در مرکز فعالیتهای سالمندان مبتلا به زوال عقل، به کمک من نیاز داشتند. به عنوان کسی که در بخش خدمات مشتریان کار کرده بودم، فکر کردم صحبت و شوخی کردن با هرکسی از هر سن و زمینهای نباید برایم مشکل باشد. نمیدانستم چه انتظاری از این کار باید داشته باشم و فکر میکردم باید مرتب برایشان چای و بیسکویت ببرم. اما بیسکویت به کنار، تجربهام از کار در این خانه سالمندان برایم بسیار باارزش بود. بخت آن را یافتم که با سالمندان بسیار والایی آشنا شوم و نقشی هرچند کوچک، در کمک به آنها و خانوادههاشان ایفا کنم.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
به عنوان یک داوطلب، نقش من استقبال از سالمندان در بدو ورود به این مرکز، آماده کردن صبحانه، دادن ناهار و شرکت در فعالیتهایی از جمله بازی بینگو و کاردستی بود. به نظر ساده میرسد، اما سالمندانی که برای گذراندن روز به این مرکز میآمدند، از ساعاتشان لذت میبردند. کارکنان این مرکز از کار ما داوطلبان استقبال میکردند و کارمندان دایمی که تجربه بیشتری داشتند، هرجا لازم بود به کمکمان میآمدند.
برقراری رابطه با سالمندان، بهترین جنبه کار داوطلبانه من بوده است. یکی از مهمانان ما، آلفرد، هرگز نتوانسته نامی را به خاطر بیاورد، اما چهره مرا پس از چند ماه میشناخت و با لبخند از من استقبال میکرد. میدانست دوست هستم و (میدانم به نظر مسخره میآید) اما این برایم بسیار مهم بود.
MIGUEL MEDINA / AFP
آلفرد به خاطر فراموشی و ناتوانیاش، به آسانی ناراحت میشود و به گریه میافتد. همیشه کتاب ویژهای از خاطراتش را همراه دارد که عکسهای خانواده و تصاویر کارهایش را - وقتی طراح بود- در آن نگه داشته است. یکی از روزهایی که حالش بهتر بود، با هم نشستیم و او از خاطراتش و جوایزی که به خاطر طرحهایش برده بود، حرف زد. برایم مایه افتخار بود که بیشتر درباره حرفه او، و شخص او، به عنوان یک انسان، بدانم. وقتی همسرش، پنی، دنبالش آمد، آلفرد آرام و راضی، و پنی ممنون بود که من با او وقت گذراندهام. این خانه سالمندان که فقط در طول روز باز است، موجب تسکین پنی و سایر کسانی است که از سالمندان مراقبت میکنند. آن روز حس کردم به هردوی آنها کمک کردهام.
داوطلب شدن برای کمک به سالمندانی که از زوال عقل رنج میبرند، فراز و نشیبهای خود را دارد. ممکن است مکالمهها دور یک چیز بگردد و مدام تکرار شود و شما داستان واحدی را بارها و بارها بشنوید. بعضیها برای سادهترین کارها، مثل کنار گذاشتن یک بشقاب، نیاز به کمک دارند. صبر و حوصله از ملزومات این کار است. آسان است که جملههای مردم را برایشان تمام کنید، اما برای سالمندان مهم است که حرفشان را خودشان تمام کنند، یا خودشان تصمیم بگیرند. اما در مجموع کاری است بسیار رضایتبخش؛ بهخصوص در این موقع سال که حدود ۲۰۰ هزار سالمند، کریسمس را در تنهایی میگذرانند.
آنچه میخواهم بگویم به نظر کلیشه میآید، اما من واقعا از این کار داوطلبانه لذت میبرم. کمک به دیگران، حتی به صورت محدود، حس خوبی به انسان میدهد. ممکن است فقط یک فنجان چای و یک بیسکویت باشد، اما برای آنها، حرکتی ملاطفتآمیز از یک انسان خوشخلق است. خوشحالم که فرصت آن را داشتهام که به محلهام کمک کنم. امیدوارم اگر به ۸۰ سالگی رسیدم و گرفتار زوال عقل شدم، روزی کسی برایم وقت بگذارد و به من مهربانی کند.
* نام اشخاص در این مقاله برای حفظ حریم خصوصی مولف و اشخاصی که در متن به آنها اشاره میشود، عوض شده است.
سال گذشته، نهاد سالمندان بریتانیا گزارش داد که بیش از ۲.۵ میلیون سالمند کسی را ندارند که در صورت نیاز، از او کمک و حمایت بگیرند.
© The Independent