در جشنواره امسال سارایوو یک فیلم مستند با موضوع دیکتاتوری خوش درخشید: «بین انقلابها». بنیان این فیلم، نامههای دوستانه (یا عاشقانه؟) دو زن جوان از ایران و رومانی است. زهرا در دهه ۱۹۷۰ در دانشگاه بخارست با ماریا آشنا میشود. هر دو در رشته پزشکی تحصیل میکنند و خیلی زود پیوند نیرومندی بینشان شکل میگیرد که هیچگاه قطع نمیشود؛ حتی وقتی انقلاب ۵۷ رخ میدهد و زهرا به تهران برمیگردد، به امید تحولی سیاسی، که به زودی به یاس و نومیدی بدل میشود. او دیگر به رومانی بازنمیگردد، اما علاقه صمیمانه دو زن به همدیگر در نامههایی که در طول چند ده سال آینده با هم ردوبدل میکنند، ادامه دارد. این نامهها جایی بین واقعیت و تخیل درنوساناند و گاه شعرهای دو شاعر بزرگ رومانی و ایران، نینا کاسیان و فروغ فرخزاد، در آنها نقل میشود.
ولاد پتری دو سال پیش با فیلم کوتاه «همان رویا» به جشنواره بینالمللی سارایوو آمده بود و این بار با اثر خیرهکننده دیگری به بوسنی بازگشته است که الگویی مشابه فیلم پیشین دارد. این کارگردان رومانیایی مشارکتی عمیق در مسائل اجتماعی، سیاست و کنشگری در رومانی و خاورمیانه دارد و در فیلم قبلیاش نیز آثار این مشارکت را دیده بودیم. آن فیلم در واقع تاملی شاعرانه بود بر واقعیت جنگ در افغانستان و رومانی، و بر محوری بین شخصیت یک سرباز و کودکی زخمی، حرکت میکرد.
پتری این بار با اثری هنری به میان آمده است که روایت رومانی و ایران را به هم پیوند میزند: درد مشترک دیکتاتوری. نیکلای چائوشسکو مشغول اعمال کنترل خود و حکومتش بر جامعه بود و به زودی کشورش را به یکی از فقیرترینهای اروپا بدل کرد. ایران در ۱۹۷۹ به دست روحالله خمینی افتاد. این دو حکومت از لحاظ ایدئولوژی و «ارزشها» (یا شاید بهتر است بگوییم فقدان ارزشها) تفاوتهای بسیاری دارند: یکی جمهوریای سوسیالیستی است و تحت لوای توهم رهبرش، و دیگری حکومتی دینسالار مردمفریب. اما شکل یونیفرم و پرچم هم که عوض شود، سوءاستفاده از قدرت داستانی آشنا دارد؛ فرمولی از خشونت که در طول تاریخ همواره تکرار میشود، و در بسیاری از موارد، مشخصا زنان را هدف میگیرد.
همین نکته است که به روایت ماریا و زهرا قدرتی دوچندان میبخشد. در بستر اعتراضات و تلاطم سیاسی در هر دو کشور، که هر دو به زیبایی آن را در نامههای خود توصیف میکنند، این دو زن مواجهه با اشکال متفاوتی از سرکوب را آغاز میکنند و باید در جبر تبعیت از هنجارهای اجتماعی که مناسب آنها نیست، تقلا کنند. آنچه آنها را زنده نگه میدارد، خاطره عشقی بیخدشه است، شاید تنها امید پایدار، اما آن نیز به آرامی محو میشود. مقامهای هر دو کشور نامههای این دو زن را میخوانند و بدینسان، حریم خصوصیشان نیز مثل همان امید محو میشود: «آنها همه چیز را میدانند. همه چیزهایی که مینویسیم. همه چیزهایی که میگوییم. همه چیزهایی که به آنها میاندیشیم.» این واقعیت در دنیای امروز حتی نگرانکنندهتر از پیش است، چرا که ابزارهای کنترل جامعه سریعتر و دقیقترند و استبداد راههای شرورانهتری یافته است.
همین است که این فیلم در ۲۰۲۳ نیز بسیار بجا و بهنگام است.
اما «بین انقلابها» لزوما اثری سیاسی نیست و به مثابه اثری هنری، از زیبایی خیرهکنندهای برخوردار است.
صدا و کلامی که روی فیلم آمده، ستون فقرات آن است و در کنار روایت بصریاش قرار میگیرد که حاصل کار عالی تیم تدوین است. ولاد پتری با کارگردانی ماهرانه خود، فیلمهای آرشیوی سیاهوسفید و رنگی را با هم آمیخته و به نوای موسیقیهای سنتی مزین کرده است.
کارگردان لحظههای شادمانی را به هم میدوزد که میتوانستند در هر جایی و هر زمانی ضبط و ثبت شده باشند. این تصاویر، نمایانگر زنان در آزادیاند و اوضاع سیاسی را تصویر میکنند و برخی اوقات حتی حالتی غریب به خود میگیرند. برخی تصاویر انگار از زمانی بکر از بیرون تاریخ ربوده شدهاند و تصاویری دیگر، نمایانگر استبداد حکومتها؛ تصاویری فرای زمانی خاص که همچنان موضوعیت دارند.
این تناقض آشکار و عاطفی که پتری تصویر میکند، متاسفانه میتواند از آینده نیز خبر دهد. چهل سال گذشته و اوضاع تهران (و حتی بخارست) هنوز و همچنان اندوهبار است.
در این فیلم مرز بین مستند و روایت داستانی مدام باریکتر و محوتر میشود، و نیز تصاویر دو دوست. مثل تصویرهای قدیمی که چهرهها به آرامی از آن محو میشوند: «چه زمانی محو شدن آدمها از روی کاغذ آغاز میشود؟»
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
حکومتهای استبدادی میکوشند همین کار را با شخصیتها انجام دهند: آنها را خسته میکنند و به تدریج محوشان میکنند. اما تا زمانی که صداهایی آماده مقاومت باشند، هنرمندانی آماده شاهد بودن، و مردمانی شجاعت مبارزه داشتته باشند، چنین چیزی ممکن نخواهد بود. همین است که مهسا امینی همیشه در صدای دیگرانی که به آنها شجاعت بخشید، زنده خواهد بود.
فیلم با چند سند تمام میشود که یکی پس از دیگری در سکوت روی پرده میآیند و انگار نوعی مرثیه را تصویر میکنند: فرمهای اقدام برای تحصیل در جمهوری سوسیالیستی رومانی که تحویل زنان ایرانی داده شده که در دهه ۱۹۷۰ برای تحصیل به دانشگاه بخارست رفته بودند؛ با چهرههایی جوان و پرشوق در عکسهای پاسپورتی.
شاید بتوان گفت که این فیلم به آنها تقدیم شده است. و به هزاران ماریا و زهرا که وجود داشتند و هنوز وجود دارند. رویاهای آنها زیر بار استبداد خرد شده است و جوانیشان ویران، اما هنوز توانایی عشق ورزیدن را از دست ندادهاند. این شاید تنها امیدی باشد که برایشان باقی مانده است.