هرچند واژه «آقازاده» قدمت طولانی دارد، اما مدتی پس از تغییر رژیم در ایران بار عاطفی تازهای پیدا کرده است. اکنون «آقازاده» جانشین واژه «شازده» در نظامهای پیشین شده است. «آقازاده»ها همان قشر هزار فامیل قبلیاند. «آقازاده» به گروهی از کسانی گفته میشود که فرزند «آقا»یی هستند و پدران، و به ندرت مادرانشان، در ساخت قدرت نقش داشتهاند و حالا صاحب پول و مکنت شدهاند و هر جایی از اقتصاد که گروهی میخواهند پا بگذراند اگر دست یکی از این «آقا»ها نباشد حتما در دست یکی از این «آقازاده»هاست.
شاید اگر نام «سازمان هنری رسانهای اوج» که سینما و تلویزیون را گرفته است و اکنون «آقازاده» نخستین سریال تلویزیون خانگی این سازمان است هم نبود، باز در همین دومین قسمت نمایش دچار چالشهای زیادی میشد. چالش بین باندهای مختلف موافق و مخالف نفوذ سپاه پاسداران در تمام عرصهها از آقازادههای موسوم به اصلاحطلب تا آقازادههای موسوم به اصولگرا یا حتی قشرهای مختلفی که دیگر در چارچوبهای سنتی نمیتوان ردهبندیشان کرد. قشرهایی که مافیای پول و قدرت به وجودشان آورده است و پروبالشان میدهد. حرفهایی که مردم با ترس و لرز، یا بدون ترس و لرز، در تاکسی و اتوبوس و صف نانوایی و قصابی میزدند حالا در تلویزیون و در خانههایشان زده میشود و البته با تبصرههایی که مهمترینشان این است که درنهایت «این حق است که به حقدار میرسد» و «سر بیگناه تا پای چوبه دار میرود اما بالای آن نمیرود» یعنی همان تاکیدات سنتی همیشگی اما اینبار از زبان سینما و تلویزیون و مقامات رسمی همان شگردی که از سالهای آغازین انقلاب هر وقت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی وارد کاری شدند به کار بردند. از گرفتن کلوزاپ و ستارهسازی تا دادن بدترین ناسزاها در اخراجیها و هر چقدر کار رانت و رانتخواری و فساد و تباهی بالا و بالاتر رفته است این آثار نیز دلیرتر و شجاعتر شدهاند.
مثلث حامد عنقا، بهرنگ توفیقی و محمدحسین لطیفی در این مجموعه تلویزیونی خانگی به چشم میخورد. هرچند نسبتهایشان یکسان نیست و بیشک «محمدحسین لطیفی» از آن دو دیگر هنرمندتر است و کارهای تا حدودی قابل قبولی را که در چارچوب جمهوری اسلامی، از او قبلا دیده شده است باید جدا کرد. بهرنگ توفیقی در اینجا مانند سایر همکاریهایش با حامد عنقا نقش تکنوکرات را ایفا میکند و به نظر میرسد همه کارها زیر سر خود آقای حامد عنقا و کارشناس نامبردهنشده «اوج» است.
حامد عنقا که ظاهرا از نام خودش بسیار راضی ست در اینجا نیز نام شخصیت اصلی، آقازاده خوب، را «حامد» گذاشته است که مانند بسیاری از کارهای دیگرش، «پدر»، «بر سر دو راهی»، «قلب یخی» و «انقلاب زیبا»، «حامد» مشکلات را حل میکند و قهرمان داستان میشود.
حامد عنقا، بعید است کار بهرنگ توفیقی باشد، تصور میکند اگر بتواند داستانی را پسوپیش کند توانسته است فیلم آوانگارد شبیه فیلمهای گدار بسازد در صورتی که حاصل کار فیلمی آشفته و مبهم شده است که در همین دو قسمت تقریبا تمام داستان لو رفته است. اگر به صورت خطی داستان را روایت میکرد مانند بقیه کارها و مجموعههای تلویزیونی اثری به مراتب قابل فهمتر میشد و شاید تا پایان داستان هم نکات نامفهوم باقی میماند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
نامها همه براساس ایدئولوژی حاکم ساخته شده است؛ آقازاده بد، نامش «نیما» (امیر آقایی)، و آقازاده خوب، «حامد» (سینا مهراد) و یک شخصیت مرموز به نام «اکبر» (جمشید هاشمپور) که تا این جای کار رفیق دزد است و شریک قافله. بقیه نامها هم چنین است لشکر «بد»ها عبارتند از: تینا (نیکی کریمی)، بهروز بهرامی (امین حیایی)، شهنام (کامبیز دیرباز)، الکس (مهدی کوشکی)، دکتر امیر بحری (مهدی سلطانی) و لشکر «خوب»ها: حاج رضا تهرانی (امین تارخ)، احترام (ثریا قاسمی)، شریفه تهرانی (لعیا زنگنه) و حاج محسن (محمدحسین لطیفی) و جالبترین مورد خانم «مانلی» است که نام اصلی او «راضیه مقدم» (پردیس پورعابدینی) است تا زمانی که با لشکر «بد»هاست نام او «مانلی» است و وقتی به لشکر «خوب»ها میپیوندد نامش میشود «راضیه»! این طور که میبینید چشم بسته میتوان از روی نام اشخاص در جبهه حق و باطل قرارشان داد: «اشقیا» و «خوبان»!
بازیگران چه «بد» و چه «خوب» تقریبا همه «بد» یا حداکثر متوسط بازی میکنند پیش از آن که تقصیر خودشان باشد مشکل از فیلمنامه ضعیف است برای نمونه عنقا در انتخاب بازیگری که قرار است نقش خودش را بازی کند رفته است سراغ «سینا مهراد» او از اعضای خانواده همگی هنرمند «سعید سهیلی» است که فامیل خود را از «سهیلی» به «مهراد» تغییر داده است. این خانواده که ساعد سهیلی (بازیگر سینما و تلویزیون) مشهورترینشان است و دو خواهر به نامهای سارا (بازیگر) و صبا (بازیگر تئاتر و سینما) دارد که هر پنج نفر در حوزه سینما، تلویزیون و تئاتر فعالیت دارند اما اگر این نخستین فیلمی باشد که از سینا میبینید خواهید گفت عجب بازی نچسب و نادرستی دارد و البته باید حق داد که بسیار شبیه همان «کارشناس»هایی است که به بازجوهای سپاه و وزارت اطلاعات تعلق میگیرد و به آنها میگویند «کارشناس» به همان نچسبی و نامربوطی که در سریال دیده میشود و صد البته ما در زندگی خصوصی و شخصی آنها نیستیم و نمیدانیم آنجا چه کسی «نیما» است و چه کسی «حامد»!
نکته مهم دیگر در «آقازاده» این است که رفتهاند سراغ سوژه هنری. «استاد ارژنگ» (مسعود فروتن) از کارگردانهای قدیمی و خوش نام تلویزیون را آوردهاند که به عنوان دلالی که تابلویی از حراج تهران را به حراج میگذارد. در حراجی با عنوان «حراج خاورمیانه»، یک نقاشی جعلی از سهراب سپهری به قیمت بالا فروخته میشود. نکاتی که کاراکتر «استاد ارژنگ» در پشتپرده ماجرا میدهد، به شکل روشنی به خانواده گلستان اشاره دارد: «تو پستوی خونه یک آدم خرپول زمان شاه خاک میخورده حالا در یک زمان مناسب به یک آدم مناسب رسیده.» و به علاوه این که تابلوی به نمایش درآمده، عینا همان است که لیلی گلستان در نهمین حراج تهران فروخت دیگر جایی برای شک و شبه باقی نمیگذارد.
بازیگرانی که در این سریالها بازی میکنند دست بالا مشکلی با نیروهای امنیتی دارند و گرفتار این نیروها هستند اگر نگوییم برای خوشرقصی گاهی هم در این جور سریالها حضور پیدا میکنند و البته این بازیها برایشان بیشتر از آن که راه حل باشد معضل خواهد شد و نمیتوانند از مسائل بعدی آن بیرون بیایند مگر آن که جوان باشند و مطرح شوند و بعد بروند سراغ کارهای دیگر و کارگردانان دیگر. بازی کردن در فیلمی که به وضوح دارد با نشانهای روشن بخشی از جامعه را نوازش میدهد هرچند آن بخش هم محبوب نباشند اما نکته درخشانی در کارنامهشان نمیگذارند.
خوب است نقد خود را با شعری از نظامی گنجوی پایان بریم که صفت «عنقای فرتوت» را به «عنقا» داده است و خورشید را به یاقوتی که حاصل شکمچرانی نیمهشبانه آسمان است.
«شباهنگام این عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یک دانه یاقوت»