بیش از چهار دهه است که رهبران جمهوری اسلامی ایران مذاکره با امریکا را عملی نادرست و خسارتبار معرفی میکنند، اما هم در دوران خمینی و هم خامنهای به طور پنهانی و آشکار آن هم در شرایط استیصال (نیاز به اسلحه در دوران ریگان و رفع تحریمها در دوران اوباما) با امریکا مذاکره کردند. امروز نیز برای حل مشکلات میان دو کشور، بهترین روش مذاکره است. اما به قول روحانی ۲۳ بار از وی درخواست مذاکره شده و او رد کرده است. خامنهای هم مکررا مذاکره با امریکا را رد کرده است (آخرین بار ۱۰ مرداد ۱۳۹۹). این رد کردنها تا چه حد در جهت منافع و امنیت ملی ایران بوده است؟ اگر مذاکره و توافق در شرایط ضعف با ایالات متحده درست نیست، چرا مذاکره و توافق با چین و روسیه در این شرایط درست است؟ چند دهه باید طول بکشد تا مقامی متوجه شود که سیاست شیطانسازی تا این اندازه نادرست و مخرب است؟ (بگذریم از این که چرا یک نفر باید چند دهه رهبر باشد.) جمهوری اسلامی ایران منتظر است که تحریمها خسارات جبرانناپذیر برای مردم و کشور به بار آورد و بعد وقتی «نظام» برای بقایش احساس خطر کرد، نرمش قهرمانانه- در حد دریافت داروی مسکن و نه درمان- نشان دهد. مجموعه سیاستهای رژیم برای حفظ دشمنی با غرب، مثل دور زدن تحریمها برای حل مشکلات ناشی از این دشمنی یا نابود کردن ماکت ناوهای هواپیمابر، کارکرد داروی مسکن داشته است و نه درمان.
دوران ۴۲ ساله جمهوری اسلامی ایران حکایت از یک مشکل مزمن در نحوه حکومتداری و تصمیمگیری اسلامگرایان شیعه دارد: کندی لاکپشتی برای فهمیدن واقعیات و مطالبات عمومی که از روز هم آشکارتر است، و تغییر تصمیمات و سیاستها بر اساس آنها. در این نوشته به چند مورد دیگر از این کندیها اشاره میکنم و بعد به علل آن میپردازم.
کندیهای خسارت بار
مورد اول: درست چند روز بعد از حمله به سفارت امریکا و گروگانگیری دیپلماتهای امریکایی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸، برای کارشناسان روابط خارجی و ناظران مسایل ایران روشن بود که پس از چند روز استفاده تبلیغاتی (گروگانگیری شهروندان «شیطان بزرگ») در نهایت جمهوری اسلامی ایران باید این دیپلماتها را آزاد کند، چون هر روز نگاهداری آنها برای ایران خسارت بار بود. اما ۴۴۴ روز طول کشید تا مقامات به این نکته ساده پی ببرند. این گروگانگیری لکه ننگی برای جمهوری اسلامی در روابط بینالملل شد، بدون آن که عایدی چندانی برای ایران داشته باشد. در هیچ نقطهای از دنیا اگر دولتی چشمانش را باز کند، نمیتواند به رعایت قواعد بینالملل توسط این نظام اعتماد داشته باشد، بالاخص آن که جمهوری اسلامی ایران همین کار را سه دهه و چهار دهه بعد با سفارت بریتانیا و کنسولگری عربستان سعودی کرد.
مورد دوم: از سال ۱۳۶۱، بعد از چند عملیات ناموفق (رمضان و والفجر در پی عملیات موفق بازپسگیری خرمشهر) دیگر برای اهل سیاست و متخصصان نظامی روشن بود که جمهوری اسلامی ایران توان فتح عراق و از آنجا فتح اورشلیم را ندارد، اما خمینی و فرماندهان نظامی و کارگزاران سیاسیاش ۶ سال جنگ را با همه خسارات چند صد میلیارد دلاری و تلفات جانی چند صد هزار نفریاش (کشته و زخمی) ادامه دادند تا در نهایت، در ضعیفترین شرایط قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
مورد سوم: در سال ۱۳۹۱، علی خامنهای بعد از بیست و سه سال طرح شعار «جانم فدای رهبر» در انواع مراسم ارتش و سپاه و بسیج و تظاهراتهای حکومتی و دیدارهای عمومی رهبر جمهوری اسلامی ایران، متوجه شد که این شعار پسندیده نیست. برای فردی از ۵۰ تا ۷۳ سالگی، این مدت زمانی بسیار طولانی است جهت متوجه شدن به این نکته بسیار ساده که مردم نباید فدای شخصی به نام رهبر باشند، مگر آن که آن رهبر کیش شخصیت داشته و نیازمند ستایش دایمی باشد.
و مورد چهارم: جمهوری اسلامی ایران دو دهه کفش ورزشی و لباس رنگی را برای زنان، شلوار جین را برای مردان، و دستگاه زیراکس و فکس و نوار کاست ویدیویی و هزاران محصول دیگر را ممنوع کرده بود و در نهایت بعد از ورود سیلوار این کالاها، از مبارزه با آنها تحت عنوان «مقابله با فرهنگ غرب»، دست کشید. تنها با نگاه به امکان تولید انبوه کالاهای مصرفی و نیز مصرفی شدن کالاهایی که روزی تجملی و اختصاصی به نظر میآمدند (دستگاه چاپ یا ضبط و پخش تصویر) در نیمه دوم قرن بیستم، این جنگ بیحاصل اصولا شروع نمیشد تا خسارات عظیم روحی و جسمانی و اقتصادی و اجتماعی بر پیکر جامعه ایران و تک تک ایرانیان وارد نیاید.
عوامل بیدارکننده
در جریان گروگانگیری، تنها تحریمها و ضبط اموال ایران (حدود ۱۲ میلیارد دلار) باعث شد که جمهوری اسلامی ایران به پای میز مذاکره آید و به آزادی ۵۲ گروگان باقی مانده تن در دهد. در جریان جنگ، علاوه بر تلفات ده هزار نفری در برخی عملیاتها، کاهش قیمت نفت به زیر ده دلار و کاهش شدید صدور نفت به علت حملات صدام به نفتکشهای ایران در کنار حملات ارتش امریکا به سکوهای نفتی ایران، برای مقامات بیدار کننده بود تا دست از «جنگ جنگ تا پیروزی» بردارند. تنها تحریمهای دوران اوباما و ضبط حدود ۱۵۰ میلیارد دلار درآمد نفتی ایران بود که مقامات را به پای میز مذاکره کشاند. وقتی محصولات مصرفی غربی همه خانههای مقامات را فتح کرد، آنها متوجه شدند که دیگر نمیتوانند با آنها مقابله کنند. مشکل در همه این موارد آن است که بیداری مقامات از خوابهای خرگوشی بسیار دیر بوده است و فرصتهای از دست رفته بسیار زیاد.
چرا ادامه میدهند؟
هنوز در ایران استفاده از تجهیزات دریافت از ماهواره غیرقانونی است، برای حجاب هر روزه مزاحم شهروندان میشوند، پرچم دو کشور توسط دستگاههای دولتی به آتش کشیده میشود، یک کشور به محو از روی نقشه تهدید میشود، هر از چندی به سفارتخانههای دیگر کشورها حمله میشود، شهروندان غربی و دو تابعیتی برای مبادله با قاچاقچیان بینالمللی گروگان گرفته میشوند، و جمهوری اسلامی ایران هنوز در پی اخراج کشتیهای نظامی امریکایی از آبهای بینالمللی، ترور مخالفان در خارج کشور، بسط نفوذ نظامی در کشورهای خاورمیانه و بعد اروپا و امریکا، تولید سلاحهای کشتار جمعی، و حکومت با اتکا بر دو ماشین سرکوب و تبلیغات است. چرا این تصمیمات و اعمال ادامه دارد، با آن که هزینههایش بسیار زیاد و فوایدش، هم برای نظام و هم برای ایران، بسیار اندک بوده است؟
دلیل اول، خوشخیالی و غفلت تاریخی مردم ایران در واگذاری امور خود به روحانیت شیعه و پاسداران آنها در سال ۵۷ است. مقامات فکر میکنند مردمی که تا این حد از عقل و درایت به دور باشند، میتوانند همچنان کندی پرهزینه نظام و مقامات بیصلاحیت و فاسدش را تحمل کنند و لب به اعتراض نگشایند. حکومت هنوز برای این کندی هزینهای نپرداخته است جز از جان و مال مردم.
دلیل دوم، غفلت و بیاطلاعی بخشی از ایرانیان است که هنوز متوجه مبانی و رفتارهای نظام حاکم بر کشورشان نشدهاند. وقتی خبر وقف کوه دماوند منتشر شد، بسیاری در شبکههای اجتماعی از این موضوع شگفتزده شدند، در حالی که در نظریه ولایت فقیه همه کشور از آن نایب امام زمان است و اگر بخشی از آن از مردم گرفته نمیشود، به لطف نایب امام بازمیگردد نه حق مالکیت آنها. در این نظریه، همه منابع کشور به امام تعلق دارد و ولی فقیه متولی آن است.
دلیل سوم، کارکردی بودن این کندی است. مقامات با این کندی فرصت یافتهاند کشور را تاراج کنند.
و دلیل چهارم، دشمنی حاکمان با هر گونه اصلاح در سیستم به علت ترس آنان از سقوط نظام است. رابطه علی خامنهای و اصلاح، رابطه سارق مسلح و پلیس وظیفه شناس است: اینها در کنار هم آرام نمی گیرند..
بعد از ۴۲ سال، هنوز مقامات نتوانستهاند به این درک ساده برسند که نمیتوانند اراده خود را در دریاها بر دیگر کشورها تحمیل کنند، دنیای عرب را تحت سلطه قرار دهند (از طریق دشمنی با اسرائیل) و مردم ایران را کاملا رام و دستآموز سازند. ممکن است چهل سال دیگر چنین درک سادهای فراهم آید، اما با هزینههای بسیار زیاد. کسانی که مدام از «خواب یا آش دیگران برای ایران« سخن میگویند، بد نیست نگاهی به خواب طولانی و دستاوردهای کندذهنی رژیم برای ایران هم بیندازند.