لوئیز گلوک در شعر خود با عنوان «ایتاکا» مینویسد که ادیسه همزمان دو زندگی را میزید: «او دو نفر بود. او بدن و صدا بود. بهآسانی، مغناطیس یک انسان زنده بود و در لحظهای دیگر، یک رویا یا تصویر در حال ظهور.» این دوگانگی بین نفس و فردیت که در ذهن ما انسانها زندگی میکند، در ذهن شاعری که این هفته شانزدهمین زن برنده جایزه نوبل ادبیات شد و بعد از ۲۷ سال دوباره این جایزه را نصیب یک زن آمریکایی کرد، سازنده تصویری شعرگونه است.
گلوک پیش از این به عنوان یکی از شاعران برجسته آمریکا شناخته شده بود. او برنده جایزه ملی کتاب، جایزه والاس استیونز و دو بار دریافتکننده کمکهزینه گوگنهایم بوده است. او با ۱۲ مجموعه شعر و دو مجموعه مقاله، بخش عمده ۷۷ سال عمر خود را به نوشتن مشغول بوده است. نویسندگی او از دوران کودکی با تشویق والدینش در لانگآیلند سیتی آغاز شد.
بهرغم تجربه شاد دوران کودکی، مرگ یک خواهر بزرگتر قبل از تولد او سایهای در ذهن او ایجاد کرد که در پرتو آن میتوان بسیاری از نوشتههای او و یکی از نقلشدهترین جملات او را فهمید: «ما تنها یک بار به جهان مینگریم، در کودکی. باقی همه خاطره است.»
حافظه، تاریخ و گذشته نقش مهمی در کارهای او دارند. مانند آن کارسون که از معاصران گلوک است و احتمالاً یکی از برندگان نوبل ادبیات در آینده خواهد بود، گلوک در اساطیر یونان باستان و روم منابع الهام فراوان مییابد. در میداولندز (۱۹۹۷)، شعر به واسطه ادیسه و پنه لوپه ناامنیهای فکری یک زوج متاهل معاصر را شرح میدهد. در آورنو (۲۰۰۶)، پرسفونه «در جستجوی دختری که زمانی بود» به آب یک استخر خیره میشود. گلوک از طریق این داستانهای باستانی سکویی جدید برای کشف زمان حال پیدا میکند که اغلب اوقات از تجربههای فردی خودش بهره میبرند: ازدواج، حرمان، عشق.
به رغم پریدن از دانته به اپرا و بعد به زندگی درونی یک کرم خاکی، گلوک از زبان پرآبوتاب میپرهیزد. به گفته خودش: «من شعرهایی را دوست دارم که در صفحه کتاب بسیار کوچک به نظر میرسند، اما در ذهن حک میشوند.»
گلوک معمار کلمات است، غنای شعر او اغلب در آن چه میگوید نیست، بلکه در چگونگی معماری کلمات است. او استاد طراحی رقص در برابر چشم خواننده است؛ از انتهای یک خط میلغزد تا در بعدی متوقف شود. سخنان وی همان چیزی است كه كلم توبیین آن را «یک جریان الكتریكی زیر پوستی» توصیف میكند. گلوک جسم و روح خوانندگانش را با ابزار زبان تحریک میکند. وی در کتاب «اثبات و نظریهها: رسالههای درباره شعر» مینویسد: «آنچه مرا مجذوب خود میكند، امکاناتی است که پسزمینه فراهم میکند، راهی كه شعر میتواند از طریق نحوه چیدمان یک کلمه در متن شعر، از طریق زمانبندیهای ظریف، کم و زیاد کردن سرعت کلام، دامنه معنا را به طور کامل و شگفتآوری آزاد كند.»
این گونه برای او جمله به «یک واحد» تبدیل میشود که در آن حتی سادهترین کلمات نیز در آن حیات جدید مییابند. او مینویسد: «وظیفه بزرگ او تزریق شفافیت به جوشش پرشور بینظمی و آشفتگی است.»
این ساختارهای لفظی واسطه خلق تجربه جدید میشود و ابزار کنترل آن را فراهم میکنند، امری که گلوک در زندگی نوجوانیاش از آن استفاده کرده است. وی وقتی ۱۶ ساله بود، دچار بیماری بیاشتهایی مفرط شد و تقریباً خود را از فرط گرسنگی تا آستانه مرگ کشاند. او در مصاحبههایی درباره آن تجربه میگوید که «آن گرسنگیها تلاشی برای ایجاد یک فردیت جدید و پیدا کردن یک فرم جدید بود، اما راه را اشتباه گرفته بودم.» وی در یك شعر مینویسد: «حس من آن روز همان حسی است که این روزها در میان خطوط شعر میجویم. نیاز به دستیابی به کمال.»
آن بیماری تحصیلات او را مختل کرد. وی در کارگاهها و کلاسهای شعر در سارا لارنس و کلمبیا شرکت کرد، اما هرگز مدرکی دریافت نکرد. به عنوان بخشی از فرآیند درمانش، به روانکاو معرفی شد. از آن زمان به این سو، بسیاری از شعرهای او در واکاوی احساسات درونی متأثر از روانکاوی بوده است. در صدای او اطمینان قاطعانهای وجود دارد، حتی وقتی حس شک و عدم اطمینان را در خویش واکاوی میکند. گلوک ارزیابی مداوم شخصی و بازجوییهای روزانهای را از خود میکنیم در قالب شماری کلمه بر صفحه کاغذ مینشاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
احوالات شخصی در حالی که به طور مداوم در حال تغییر اند، برای گلوک درگاهی است که از طریق آن توانسته است، دامنه وسیعی از انگارهها را واکاوی کند. وی خاطرنشان میکند: «اگر میخواهی كار بدیع عرضه کنی، باید زندگی خود را زندگی کنی.»
«هنرت از دل زندگی یگانه خودت سر بر خواهد آورد… اگر برای خلق هنری رانههای درونی خود را سرکوب کنید، مرتکب اشتباهی وحشتناک شدهاید.»
او این حرف را از سر تجربه شخصی میزند: پس از انتشار دفتر شعر «نخستزاد» (۱۹۶۸) او متوجه شد که قادر به نوشتن نیست، و در قید این فکر افتاد چگونه باید زندگی را به مثابه یک شاعر زندگی کند، به جای اینکه زندگی خودش را زندگی کند. تنها زمانی که شروع به تدریس کرد، دوباره خود را قادر به نوشتن یافت. وی خاطرنشان میکند: «نفسانیت شما آزمایشگاه شما است.» «من یک فرصتطلب هستم؛ همیشه امیدوارم که از هر فعالیتی مواد خام برای شعرهایم به دست آورم. من هرگز نمیدانم که الهام شعر بعدیام از کجا خواهد آمد.» این غیرقابل پیشبینی بودن الهام برای وی تبدیل به مزیت شده است. «دو سال تمام من چیزی جز کاتالوگ باغداری نخواندم. بد نشد. یک کتاب از آن درآمد.» کتاب شعر «زنبق وحشی» در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه پولیتزر شعر شد.
رئیس کمیته جایزه نوبل، آندرس اولسون، گلوک را «شاعر تحول بنیادین و زایش دوباره، جایی که جهش به جلو از احساس عمیق حرمان نیرو میگیرد» خوانده است. شعر «زنبق وحشی» در مورد رستاخیز از این نوع صحبت میکند: «من به شما میگویم که میتوانم دوباره صحبت کنم: هر چیزی که از فراموشی برگردد، صدای جدید خواهد یافت.» اولسون به شعر دیگری به نام «قطرات برف» انگشت میگذارد که در آن یک گل پس از یک زمستان طولانی بیدار میشود: «من انتظار نداشتم زنده بمانم. در زمین مرطوب گرفتار باشم و کالبدم جان دوباره بگیرد.»
آیا شاعر دیگری هست که بهتر از گلوک ما را برای از سر گذراندن دنیای ترسناک ۲۰۲۰ یاری کند؟ به رغم خسرانها، مطمئناً همه ما امیدواریم که در نهایت به جریان عادی زندگی بازگردیم. به قول گلوک: «ترسیدهام؟ آری! اما دوباره در میان شما، در باد خام دنیای جدید، آری فریاد میزنم که به شادی خطر کن.»
در سالی که تهدید قریبالوقوع زمستان بسیار بزرگ است، و مرگ بیش از پیش احساس میشود، تصمیم کمیته جایزه نوبل چیزی شبیه به بزرگداشت امید است: جشن خطر کردن به شادی.
© The Independent