۲۵ سال از مرگ احمد میرعلایی گذشت. مرگ مشکوک مترجم و ویراستاری که در کار خود به بلوغ رسیده و بارآور شده بود؛ میرعلایی در هنگام مرگ تنها ۵۳ سال داشت، سنی که کمال پختگی مترجم و نویسنده است.
میرعلایی فروردین ۱۳۲۱ در اصفهان به دنیا آمد و چنان که در مصاحبه یکی از نزدیکانش با نشریه پیام هاجر (شماره ۳۰۷) آمده است: «حوالی ساعت ده شب ماموران نیروی انتظامی به خانوادهاش اطلاع دادند که جنازه او را در یکی از کوچههای فرعی نزدیک محل کارش در اصفهان پیدا کردهاند، در حالی که به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود.» او آن روز مانند بقیه روزها به کتابفروشی میرفت اما برخلاف روزهای دیگر با خانواده تماسی نگرفت و آنها هم تا پاسی از شب نمیدانستند چه بر سرش آمده است تا این که نیروی انتظامی مرگ او را اطلاع داد.
در کنار جسد او یک بطری نیمهپر مشروب الکلی پیدا شد، اما شب که خانوادهاش در پزشکی قانونی جسد او را میبینند، جای تزریق دو آمپول در دست راست او مشخص بود.
در همان گزارش نشریه پیام هاجر آمده است که پزشکی قانونی «علت مرگ را ایست قلبی و زمان آن را بین یک تا چهار بعدازظهر اعلام کرد و هیچ توضیحی نیز درباره تاثیر مادهای که به دست وی تزریق شده بود نداد.»
مسئولیت قتل میرعلایی را مقامات دولتی نپذیرفتند و حتی وقتی پرونده قتلهای زنجیرهای گشوده شد و وزارت اطلاعات دولت خاتمی به موضوع قتل چهار تن (داریوش فروهر، پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) اعتراف کرد، نامهنگاریها به سیدمحمد خاتمی برای رسیدگی به پرونده احمدمیرعلایی پاسخی نداشت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
تاوان یک امضا
میرعلایی یکی از امضاکنندگان نامه معروف به ۱۳۴ نفر بود. نامهای که در آن امضاءکنندگان به سانسور آثار قلمی خود اعتراض کرده بودند و خواستار برچیدهشدن این محدودیتها بودند. این نامه بازتاب زیادی خارج از ایران داشت و یکی از مدارک و اسناد مهم برای فشار نهادهای حقوق بشری بر ایران در زمینه سانسور و ممانعت از انتشار آزاد آراء و افکار به شمار میرود که هنوز هم مورد استناد است.
نگارندگان این نامه، بعدها به انحاء مختلف مورد تهدید و آزار و اذیت قرار گرفتند که از جمله طرح قتل و به دره انداختن آنها با یک اتوبوس در نیمه مرداد سال ۱۳۷۵ بود که عنوان اتوبوس مرگ را در تاریخ ایران به خود گرفت. در این اتوبوس قرار بود ۲۱ نویسنده و مترجم در یک تصادف ساختگی به ته دره فرستاده شوند.
براساس همان گزارش نشریه پیام هاجر، پیگیریهای کانون نویسندگان ایران و خانواده میرعلایی از نهادهای رسمی پاسخی نیافت.
در گزارشهایی که علت مرگ میرعلایی و دلیل تمرکز نهادهای اطلاعاتی و امنیتی بر او آمده است، اشارهای هم به سفر نایپول (نویسنده برنده نوبل ادبی) به اصفهان و ملاقات سه روزهاش با میرعلایی شده است. میرعلایی نخستین بار نایپل را با ترجمه کتاب «هند، تمدن مجروح» به ایرانیان معرفی کرد. این کتاب سال ۱۳۶۲ از سوی انتشارات فاریاب منتشر شد. اما نکته قابل اشاره این است که نایپل در سال ۱۳۷۶ به ایران سفر کرد و مرگ و قتل میرعلایی دو سال قبل از آن اتفاق افتاد. از این منظر نمیتواند چنین ملاقاتی بین این دو تن صورت گرفته باشد، مگر این که اطلاعاتی درباره سفری دیگر از نایپل در دست باشد. سفر اول نایپل به ایران در سال ۵۸ بود.
جدای از این موارد، مرگ احمد میرعلایی در کنار مرگ علیاکبر سعیدی سیرجانی و دکتر احمد تفضلی از جمله مواردی است که در گزارشهای روزنامهنگارانی چون اکبر گنجی و عمادالدین باقی که به شکل تخصصی پروژه قتلهای زنجیرهای و پیشینه آن را پیگیری میکردند انعکاس یافته است.
کارنامه فرهنگی و ادبی؛ فضل تقدم در معرفی بزرگان ادبی به مخاطبان ایرانی
نگاهی به فعالیتهای ادبی و ترجمههای میرعلایی نشان میدهد که او در عمر نه چندان بلندش، کارنامهای پربار داشت و میتوان از او به عنوان مترجمی مولف و صاحب ایده یاد کرد.
تجربههای نخستین او در عالم روزنامهنگاری شکل گرفت وسپس با مشارکت در حلقه ادبی معروف اصفهان و سردبیری مجلههای کتاب امروز، فرهنگ و زندگی و جنگ اصفهان و دبیری بخش آیندگان ادبی در روزنامه آیندگان. در همین سالها او به عنوان ویراستار ادبی در موسسه فرانکلین، زیر نظر همایون صنعتیزاده کار کرد و برخی از ترجمههایش نیز در همین انتشاراتی به بازار کتاب عرضه شد.
برخی از نویسندگان نامی ادبیات جهان را او نخستین بار به ایرانیان معرفی کرد. چهرههایی چون اکتاویو پاز، خورخه لوییس بورخس، میلان کوندرا، گراهام گرین، ویلیام گلدینگ وغیره.
در کارنامه کاری او سفر به هند و رایزنی فرهنگی ایران در آن کشور، در سالهای میانی دهه پنجاه هم دیده میشود.
به نظر میرسد حاصل این سفر همانا ترجمه و معرفی نایپل در کتاب «هند، تمدن مجروح» باشد و البته کتاب معروف عبدالحکیم خلیفه، ادیب هندی درباره زندگی و آراء مولانا جلاالدین بلخی باعنوان «عرفان مولوی» که در همان سالهایی که او در سفارت ایران در هند خدمت میکرد (۱۳۵۲)، با همکاری دکتر احمد محمدی از سوی شورای عالی فرهنگ منتشر شد.
بر این کتاب دکتر ذبیحالله صفا، ادیب معروف و استاد دانشگاه، مقدمهای نوشت و کار مترجمان را ستود و میرعلایی و مترجم دیگر نیز معرفی مبسوطی در ابتدای کتاب از مولف و نیز ویژگیهای این اثر آوردند.
عمده ترجمههای میرعلایی با مقدمههایی خواندنی درباره نویسنده اثر و یا زندگی او همراه بود. در آن سالها که نه اینترنت و جستوجوی گوگل بود و نه دنیای اطلاعات به این حجم از انفجار رسیده بود، معرفیها و مقدمههایی از این دست برای کتابخوانها راهگشا بود. این گونه مقدمهها دنیای نویسنده را به خواننده و مخاطب میشناساند و به او کمک میکرد که درک بهتری از متن کتاب داشته باشد. برخی از این مقدمهها خود تعیین مسیری بود برای جا انداختن فرهنگ توجه به برخی از آثار.
برای نمونه در مقدمهای که او بر ترجمه کتاب «تَرکِهمرد» اثر دشیل همت، نویسنده نامی کتابهای پلیسی نوشت، مخاطبان را به این گونه ادبی توجه داد و جایگاه آن را در جهان ادبیات برشمرد و آورد که این گونه ادبی چه تاثیری در دنیای ادبیات دارد. در حالی که در آن سالها از سوی محافل ادبی ایران به ادبیات پلیسی توجهی نمیشد و آثار این گونه ادبی را سبک و سخیف میپنداشتند.
همین افقگشایی را نیز میتوان در مقدمههایی که بر آثار نویسندگانی چون پاز، گلدینگ، گرین، بورخس و بقیه نوشت، دید.
کوتاه سخن این که با مرگ/قتل میرعلایی جامعه فرهنگی و ادبی ایران یکی از استعدادهای درخشان خود را در زمینه ترجمه متون ادبی از دست داد.