از ادبیات و بهویژه رمان، چه برمیآید در رویارویی با دردهای بزرگ مردمی که جهانی را برمیآشوبند؟ ما که در زمانه آشوبهای بزرگ میزییم، بار دیگر با این پرسش روبهرو شدهایم که اگر نه از وظیفه سخن بگوییم، آیا کاری از ادبیات برمیآید تا به مردمان رنجدیده یاری رساند؟
این پرسش در آغاز سده بیستم بسیار پرپژواک بود. جنگهای جهانی، انقلابها، و آشوبهای سیاسی که بیشتر کشورهای جهان را دربرگرفته بود، زمینه طرح این پرسش را فراهم کرده بودند. نسبت میان ادبیات و جامعه چیست؟ آیا میتوان دردها را با نوشتن کاری ادبی کاست؟ و چگونه؟
در نیمه دوم سده بیستم، آرامش نسبی و توازن جهانی این پرسش را به کناری زده بود. نویسنده و هنرمند کمتر خود را دلمشغول پرسشی میدید که از بیرون بر او طرح شده بود؛ مگر آن که خود نویسنده یا هنرمند، دلمشغول پرداختن به برخی پرسشهای بنیادین اجتماعی بود. آغاز سده بیست و یکم اما بار دیگر مقطع پرتاب شدن جهان به کشمکشهای آشوبناک بزرگی است که همه جهان را درنوردیده است. اگر چه این بار از جنگ جهانی یا انقلابهای کارگری خبری نیست، اما طغیان اسلامگرایی افراطی، دگرگونیهای آبوهوایی، و مهاجرتهای بزرگ جهانی، حتی دهکدههای دور دست جهان را نیز برآشفته است.
افتادن کابل بهدست طالبان، نت تازهای در این سمفونی آشوب جهانی است. تصاویر دلخراشی که از انبوه مردم درهم فشرده در پشت خندق و سیم خاردار و دیوار فرودگاه کابل به جهان مخابره میشود، به ما میگوید موج تازه بزرگی دیگری از پناهجویی مردم افغانستان در راه است. درحالی که از بایدن و ارتش سیصدهزاری افغانستان و بسیاری دیگر کاری برنیامده است، آیا از دست رمان کاری برمیآید؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
رمان گود سوئدیها SWEDE HOLLOW از اولا لارشمو، نویسنده سوئدی که به انگلیسی برگردانده و منتشر شده است، کاری مثال زدنی از این منظر است. لارشمو از بازتاب داستانهای امروزین پناهجویی و مهاجرت دور میشود تا فهم دیگرگونهای از معضل مهاجرت و دستهبندیهای «ما» در برابر «آنها» در غرب بیافریند؛ ذهنیتی که با تمرکز بر بدبختی، بیپناهی و دردمندی مهاجران آن سوی دریای مدیترانه و کوشش آنان برای رسیدن به آرامش و زندگی نوینی در غرب، عملا میان مردم جدایی نیز میافکند: «ما»ی غربی که در آرامش و رفاه است، و «آنان» غیرغربی که به این ساحل امن میآیند.
لارشمو اما درست در دل موج مهاجرت سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ که اروپا را درنوردید، به گذشتهای کاملا دیگرگونه، ولی با این حال همسان، روی میآورد. او داستان مهاجرت سوئدیها به آمریکا را در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم روایت میکند.
«گود سوئدیها» نام محلهای حاشیهای در پیرامون مینهسوتای آمریکا بود که نام خود را از مهاجران فقیری گرفته بود که در جستوجوی کار و زندگی بهتر، از سوئد به آمریکا آمده بودند. در فاصله میان ۱۸۸۰ تا ۱۹۲۰، نزدیک به یک میلیون تن، یعنی نزدیک به یک چهارم شمار مردمان سوئد، آن کشور را ترک گفتند تا بخت خویش را در جایی دیگر جستوجو کنند. فقر و گرسنگی و بیکاری در سوئد از یک سو، و نیاز اقتصاد پویای آمریکا به نیروی کار تازه در آن زمان، موتور محرک این مهاجرت بزرگ بود. بیشتر این مهاجران با کشتی و از بندر گوتنبرگ در سوئد به انگلستان، و از آنجا به نیویورک آمریکا میرفتند و سپس از آنجا به دیگرجاهای آمریکا میکوچیدند.
داستان، با سفر دریایی مهاجران آغاز میشود که در سال ۱۸۹۷ به سوی آمریکا در سفرند. زن و شوهری به نام آنا و گوستاف همراه با دخترانشان، الیزابت و الن، و پسرشان کارل، مسافران کشتی مسافربری هستند که با ۸۰۰ مسافر به نیویورک میرود. فضای تنگ درون کشتی و هوای سرد آتلانتیک، تنها مقدمهای است برای اقیانوسی از دردها و دشواریها که این خانواده را در خود فرو خواهد برد. در کشتی جز سوئدیها، ایرلندیها و ایتالیاییهای زیادی نیز به جستوجوی کار و آرامش تن به مهاجرت دادهاند.
گوستاف که کارگر کفشدوزی بوده است، ابتدا میکوشد در نیویورک در کارخانهای کاری بیابد. اما گرانی غوغا میکند است و یافتن کار دشوار است. مهاجران برای یافتن کار باید پا روی یکدیگر بگذارند و گرسنگی و بیماری هرگز آنان را رها نمیکند.
زندگی در نیویورک برای آنها ناممکن میشود. پس به مینهسوتا میروند، به جایی که چند سوئدی دیگر که در کشتی با آنها آشنا شده بودند، رفتهاند. در آنجا در درهای بیرون شهر که نام گود سوئدیها را به خود گرفته است، لابهلای دیگر مهاجران تازه رسیده، میکوشند روی پای خود بایستند. مردان مهاجر بیشتر در شرکت راهآهن روزمزدی میکنند، و زنان و دختران خدمتکاری و نظافت. فقر و گرسنگی یک دم دور نمیشود و مرگ نیز خانواده را سوگوار میکند. همزمان، دوستیها، عشق، و اراده برای ساختن زندگی نو، شخصیتهای داستانی را زنده و گرم نگاه میدارد و رمان روایتگر زندگی نسل دوم مهاجران نیز هست.
رمان «گود سوئدیها»، توان ادبیات را در رویارو شدن با دشواریهای زمانه نشان میدهد. با تصویرکردن مهاجرانی از سوئد، نویسنده رمان آن تصویر چیره رسانهای را به هم میریزد که یک سوئدی را همیشه میزبان، و مهاجر خاورمیانهای را مهمان تصویر میکند. خواننده امروزی سوئدی، با تصویر سوئدیهایی چون مهاجران تنگدست نیز آشنا میشود و به جادوی ادبیات، خواننده خود را پذیرای مفاهیمی میکند که از زیست روزمره او بسیار دور است. درک همدلانه شخصیتهای مهاجر رمان، بر درک خواننده از رویارویی با مهاجران در زیست روزمرهاش بیتاثیر نیست.
خواننده آمریکایی رمان نیز در این رمان تصویری از شمار زیادی از نیاکان مهاجر خود را که از کشورهای گوناگون جهان بدانجا آمدند، میبیند. آن جوان دوچرخهسوار در پایان رمان که از دانشگاه به پارکی میرودکه بعدها بر گود سوئدیها ساخته شده است، تا خبر بچهدار شدن خود و عشقش را در فضای خالی پارک رو به خاطره و یاد نیاکان خود فریاد بزند، میتواند هر یک از خوانندههای رمان در آمریکا باشد. این خواننده، پس از خواندن چنین رمانی، با نگاهی همدلانهتر به مهاجران تازه این روزگار خواهد نگریست.
اکنون که برآمد طالبان در افغانستان موجی تازه از دربهدری و مهاجرت را در میان مردم افغانستان دامن زده است، میتوان به این پرسش دوباره اندیشید که رمان فارسی چه سهمی میتواند در آفرینش جهانی نیکتر برای زنان و مردان و کودکانی داشته باشد که دشواریهای یک زندگی تازه در سرزمین نو، در انتظار آنهاست.