فیلم «اسامه» به کارگردانی «صدیق برمک»، روایتی است از اولین دوره قدرت گرفتن طالبان در افغانستان. به گفته برمک، سوژه فیلم برگرفته از یک ماجرای واقعی است؛ روایت دختری که به دلیل منع از تحصیل در حکومت طالبان، موهای خود را کوتاه میکند و با لباس مبدل پسرانه در کلاسی زیرزمینی مشغول تحصیل میشود. اما پس از مطلع شدن طالبان از وجود این کلاس، معلم را گردن میزنند و دختر روانه زندان میشود.
در این فیلم، «اسامه» شخصیت محوری روایت، پدرش را در جنگ از دست داده است و با مادر و مادر بزرگش، در فقر مطلق زندگی میکنند. با ورود طالبان به کابل، در حالی که خارج شدن زنان از خانه بدون حضور مردی در کنارشان ممنوع است، اسامه و مادرش مجبورند بیرون از خانه کار کنند. اسامه برای نجات خانوادهاش از فقر، وادار به انکار جنسیت خود میشود و با کوتاه کردن موها و پوشیدن لباس پسرانه، در مغازه یکی از همرزمان سابق پدرش مشغول به کار میشود. پس از آن، مجبور میشود در کلاسهای طالبان آموزش دینی و نظامی ببیند و پس از مدتی کوتاه، هویت جنسیاش برای طالبان افشا میشود. در حالی که اسامه قرار است در دادگاهی صحرایی محاکمه شود، او را به «ملا» (پیرمردی که به او آموزش دینی میداد) میبخشند و از گناه او میگذرند. در نهایت، اسامه به خانه آن پیرمرد میرود و متوجه میشود که ملا زنان دیگری را نیز به اسارت گرفته است.
در فیلم «اسامه»، صرفنظر از واقعی بودن سوژه، با روایتی وفادارانه از زندگی زنان تحت حکومت طالبان روبهرو میشویم. صدیق برمک در این فیلم توانسته است حتی با پرهیز از به تصویر کشیدن تمام آنچه در آن سالهای سیاه در أفغانستان، به ویژه برای زنان و کودکان، رخ داد، تصویری تمامعیار از تراژدی را پیش روی مخاطب قرار دهد. برای مثال، در این فیلم با سایر جنایتهای روزمره طالبان، اعدامها، سنگسارها، انتحاریها، قطع اعضای بدن و غیره مواجه نمیشویم، اما در عین حال، نمیتوانیم ادعا کنیم که روایت «اسامه» از بازنماییِ فاجعه هولناک طالبان باز مانده است.
در بعضی از سکانسها کارگردان با بیانی شاعرانه از وحشت، سرکوب و خفقان حاکم بر جامعه افغانستان پرده برمیدارد و یادآور میشود که شناساندن فاجعه به مخاطب، تنها از راه بازنماییِ سفت و سخت خشونت میسر نیست و اساسا همراهی بیننده با دهشت داستان، نمیتواند محدود به شفافیت و وضوح صحنههایی باشد که لحظه وقوع جنایت را بازسازی کردهاند. جنایت در تکتک لحظههای به ظاهر ساده داستان رخ داده است و همین ریتم کند و سادگی روایتگونه صحنهها است که تماشای فیلم را هر لحظه نفسگیرتر میکند.
فیلم «اسامه» سرشار از استعارهها است؛ استعارههایی که در عین شاعرانگی، بازتاب دهنده رنجی است افسارگسیخته که به ویژه بر زنان و کودکان افغانستان تحمیل شده است. در پس این بیان شاعرانه، نشانههای بارز زنبیزاری، تحجر، بدویت، و وحشیگری حکومت طالبان قرار دارد که در طول فیلم، با دهانی باز، در چشمان مخاطب خیره مانده و آماده هر آن فرو بلعیدنِ بینندهای است که هرچند تصویر جنایت را تماما به چشم نمیبیند، رد آن را میتواند در جای جای فیلم دنبال کند.
اگرچه تصاویر حاوی سرخی خون فاجعه نیستند و دست و پاهای قطع شده انتحاریها و نعش بیجان هزارهها از لنز دوربین بیرون نمیآیند، سایه موهوم کشتار و ویرانی، هراس و دلهره مداومی که بر شهر حاکم است، بدنهایی که از ترس رعشه گرفتهاند و پاهایی که مدام در حال فرارند، لحظهای از متن داستان حذف نمیشوند.
در چند صحنه فیلم که در آنها سلب کودکی و زنانگی انسانها به دست طالبان به تصویر کشیده شده است، مخاطب، درست مثل زمانی که با صحنه کشتار و تجاوز مواجه شده باشد، وادار میشود که تصاویر را برای مدتی قطع کند تا توان خود را برای دیدن ادامه فیلم بازیابد. شاید اگر بیننده حین دیدن فیلم میتوانست چشمان خود را ببندد و بر این گمان که «حقیقت با پایان روایت به اتمام میرسد»، خود را آرام کند، تماشای این فیلم تحملپذیرتر مینمود. اما آیا با علم به این گزاره که مردم افغانستان این فاجعه دردناک را واقعا زندگی کردهاند، این امر امکانپذیر است؟ حتی با این پیشفرض که کابوس طالبان همین یک بار بر افغانستان مسلط شده و فاجعه بار دیگر تکرار نخواهد شد، آیا میتوانستیم لحظهای خود را به جای شخصیتهای «اسامه» تصور کنیم؟ آیا اساسا آنچه مردم افغانستان تحت لوای حاکمیت طالبان تجربه کردهاند و میکنند تحملشدنی به نظر میرسد؟
صدیق برمک در گفتوگویی اشاره میکند: «این فیلم روایت تنها بیست و یک/دو سال پیش نیست؛ روایتی است برای آینده افغانستان، برای لحظات دشواری که ما امروز نشانههایش را میبینیم. این فیلم ناقوس یا جرسی است برای وجدانهای خفته و کسانی که متوجه نیستند چه خطری از ناحیه طالبان یا گروههای مشابه آن، مثل داعش، متوجه افغانستان است.»
شبح طالبان بعد از گذشت دو دهه دوباره بر افغانستان سایه انداخته است. زنان افغانستان که در طی این سالها با مقاومتی همهجانبه توانستهاند بخشی از حقوق خود را بازپس گیرند، با موج جدیدی از خانهنشینی، انکار و سلب هویت فردی و اجتماعی مواجه شدهاند. اقدام به زدودن تصاویر زنان از سطح شهر، تغییر نام سالنهای زیبایی، تشبیه زنانی که حجاب خود را کامل رعایت نمیکنند به حیوانات، دستگیری کنشگران زن افغانستان و قتل فجیع بعضی از آنان، تنها نمونههایی از وحشیگری طالبان جدید است که داعیه احترام به زنان و دادن آزادی به آنها را دارند.
عوامل ارتجاعی طالبان به مدد پروپاگاندای رسانهای برخی حکومتهای همدست، بر آنند تا چهرهای تلطیف شده از خود به جهان معرفی کنند، اما در عمل نشان دادهاند که در متن اشغالی تاریخ افغانستان به دست آنها، کوچکترین تحولی رخ نداده است؛ مگر شدت یافتن اعمال جنایتکارانهای که بیست سال پیش مرتکب شدهاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«برای من به عنوان یک شهروند افغانستانی، طالب همیشه یک چهره دارد. همانطور که باعث شد جمع زیادی از همسالانم در دانشگاه کابل، مرکز آموزشی کوثر و کورس موعود پراکنده شوند. من نمیتوانم نوار ویدیوهایی را فراموش کنم که طالبان با «تار، نخ» سر اردو، پلیس، و کارکنان دولتی را بریدند. زنان را شلاق زدند، سنگسار کردند و به زور به نکاح خود درآوردند. هزار سال هم بگذرد، طالب همان طالب خونخوار است.»
در ابتدای فیلم تصویری از اعتراضات گسترده زنان با چادرهای آبی و پلاکاردهایی مقوایی در دست میبینیم که روی آنها شعارهای «ما سیاسی نیستیم، گرسنهایم»، «ما بیوهایم»، «اگر به ما اجازه کار ندهید خواهیم مرد» به چشم میخورد.
اسامه و مادرش از بین جمعیت زنان معترض که هدف حمله طالبان قرار گرفتهاند، راه خود را باز میکنند. تمام شهر در سراسیمگی و وحشتی بیامان فرو رفته است. هر یک از عابران به سویی میگریزد، شلاقها فرود میآیند، بساطهای دستفروشی وارونه میشوند، و زنان معترض در قفسهای طالبان به اسارت برده میشوند.
در سکانسی دیگر، مادربزرگ اسامه، گیسوان بافته او را در خواب با قیچی میبرد و فردای آن روز، اسامه گیسوان بریدهاش را در گلدانی میکارد و هر روز به خاک آن آب میدهد. مهمترین پیام این صحنه نمادین، که با ظرافت خاصی نیز به تصویر کشیده شده، امید است؛ امیدی که در ویرانههای افغانستان با خون هزاران انسان آبیاری شد و جوانههای نیمهجان آن امروز نیز زیر چکمههای طالب، در حال له شدن است.
صحنه پرتکرار فیلم که همواره به مثابه یک رویا پیش چشمان اسامه کودک نقش میبندد، تصویری است از بازی کردن او، که در جایگاه بدیهیترین حق کودکیاش، از او سلب شده است. وقتی که پس از افشای جنسیتش نزد طالبان، او را به زندان افکندهاند، در پسزمینه تصویر از زنان برقع پوش زندانی، رویای طناببازی کردن خود را میبیند؛ تصویر کودکی پشت میلههای زندان که به رویای شادمانه کودکیاش خیره شده و اشک میریزد. فیلم به خوبی به انقیاد درآوردن کودکان را به دست حکومت طالبان به تصویر کشیده است؛ جایی که پسران کوچک افغانستانی مجبور به یادگیری مناسک دینی و آموزشهای نظامیاند تا در آینده تبدیل به سربازان طالب شوند.
در بخشهایی از فیلم، وقتی که جنسیت اسامه فاش شده است، شاهد صحنههایی میشویم که زنان برقعپوش در همدستی با نیروهای طالب، چادری را بر سر و صورت اسامه میکشند و دوباره او را در جهان تاریک زنانگی رها میکنند.
در یکی دیگر از سکانسهای نمادین فیلم نیز نشانههای به بردگی گرفتن زنان را مشاهده میکنیم. به محض پا گذاشتن اسامه در خانه ملا، در ورودی با قفل بزرگی به روی او بسته میشود. اسامه را زنان دیگر ملا که همگی از ملا کوچکترند و یک یک شرح به اسارت درآمدن خود را برای او بازگو میکنند، برای حضور ملا آماده میکنند. در صحنه رویارویی اسامه با ملا، در دست پیرمرد تعدادی قفل است که هر یک متعلق به یکی از زنان او است. ملا از اسامه میخواهد که یکی از قفلها را برای خود انتخاب کند. این صحنه کنایهای است به این ادعای طالبان که از احترام به زنان و آزادی دادن به آنها سخن میگویند.
اسامه، کودک-قهرمان داستان، همواره میکوشد تمام نشانههای زن بودن خود را پنهان کند تا جنسیت واقعیاش بر «ملا» و همکلاسیهایش فاش نشود. اما در نهایت به دلیل خون عادت ماهانه که از پاهایش جاری میشود، راز زن بودن او بر ملا میشود. به محض شناسایی اسامه به عنوان یک زن، او مجبور است پا به فرار بگذارد. پس از آن، از بالای چاهی آویزان میشود، سپس به زندان میرود، و در حالی که محاکمه خود را در یک دادگاه صحرایی انتظار میکشد، به پیرمرد شهوتران طالب واگذار میشود.
او قهرمانی است که ایدئولوژی صلب و جنسیتزده طالبانی، هم کودکی و هم هویت و جنسیتش را مصادره کرده است و در هجوم پیشرفتهترین اشکال خشونت، در برابر حذف شدن مقاومت میکند، و هرگز نمیتواند از چنگال طالب رها شود. اما مخاطب در انتهای فیلم با این چالش مواجه میشود که آیا اساسا در این وحشت بیانتها، باید به دنبال «قهرمان پیروز» گشت؟
ما در جایگاه تماشاگران این نمایش دردآور، انتظار وقوع آن لحظه موعود مسیحایی را میکشیدیم که اسامه بتواند اعجاز بیافریند و پیام رهاییبخش روایت را دریافت کنیم. اما این اتفاق هرگز رخ نداد و همین امر، موجب میشود که «اسامه» را یک «رئالیته»، یک «واقعیت» محض بدانیم.