در میان مردان فرهنگی که در دوره شاه زیستهاند و علاوه بر آن در دوره جمهوری اسلامی نیز در ایران حضور داشتند و زیر و زبر تحولات کشور را رصد کردهاند، دکتر جلال ستاری به دلایلی بینظیر است. او که دهم مرداد سال گذشته فوت کرد، همزمان ۱۶ سال بعد از قیام مشروطه (۱۴ مرداد ۱۳۱۰) و«یک ماه زودتر از زمان معمول تولد نوزاد، در محله خواهر امام رشت به دنیا آمد.»(ص-۱۲)
بجز کتابهای ارزندهای که در زمینههای تئاتر و اسطورهپژوهی در قالب ترجمه و تالیف از خود بر جای گذاشت، دو کتاب غیر مرتبط با تخصصهای پژوهشیاش نیز منتشر کرد که هر دو اثر درباره تجزیهوتحلیل سامانه مدیریتی بوروکراسی دهههای ۴۰ تا قبل از انقلاب و حاوی اطلاعات و تحلیلهای ارزندهای است، زیرا ستاری در آن سالها، وقتی از سفر تحصیلی سوئيس در سال ۱۳۴۱ به ایران بازگشت، به مدت ۱۰ سال کارشناس سازمان برنامهوبودجه و سپس معاون فرهنگ، هنر و جهانگردی این سازمان و نیز از آن سال تا ۱۳۵۳ مدیرکل برنامهریزی فرهنگی وزارت فرهنگ زیر نظر مهرداد پهلبد بود و در نهایت از سال ۱۳۵۳ تا قبل از انقلاب نیز در سمت مشاور عالی وزیر همکاری میکرد.
او سال ۱۳۵۸ و پس از «۱۷ سال و ۱۰ ماه و ۸ روز خدمت، بر اساس لایحه قانونی مربوط به پاکسازی و ایجاد محیط مساعد برای رشد نهادهای انقلابی اسلامی و با تنزل از گروه پایه ۱۱ به گروه پایه پنج و بعد به پایه ۹، به امضای مرحوم حسن حبیبی در ۲۸ تیرماه ۱۳۵۹ اخراج شد.»(ص-۱۴) او اگرچه در کتاب بیدولتی فرهنگ بخشهایی از تجربههایش در دوران مدیریت در وزارت فرهنگ را نوشته بود، اما در این کتاب مقابل دکتر ناصر فکوهی که خود از چهرههای پیگیر تحولات فرهنگی است، نشست و حاصل آن کتابی ۴۷۰ صفحهای شد که تحلیلی دقیق از تحولات آن سالها در حوزه فرهنگ و هنر و نیز جزئیات مهمی که در آثار دیگران کمتر به آنها اشاره شده است ارائه کرد.
اگرچه کتاب در بخشهای اولیه و آخر به دوران کودکی و تحصیلات او در سوئیس و حتی سالهای بعد از انقلاب به شکل مبسوط میپردازد، اما تمرکز این نوشته عمدتا بر آن بخش از خاطراتیست که در فاصله سالهای ۱۳۴۱ تا قبل از اخراجش در سال ۱۳۵۹ گفته شده است.
او ابتدا از دوستانی یاد میکند که در راس آنان داریوش شایگان است که کتابخانهای نفیس و منحصربهفرد داشت «در خانه بزرگی متعلق به پدر داریوش در خیابان پسیان زندگی میکردند و نوکری داشتند که به علتی در اندیشه انتقامجویی بود و عاقبت کتابخانه نفیس داریوش را آتش زد. وقتی کتابخانه داشت میسوخت، من آنجا بودم. من و داریوش در باغ خانه ایستاده بودیم و عاجزانه نگاه میکردیم، برخلاف نرون که آتشسوزی روم را شادمانه از دور مینگریست.»(ص- ۲۴۵)
در دوره حضور آقای ستاری در سازمان برنامه «شاپور راسخ که آدم فرهیختهای بود مدیرمان بود و مدیرعامل سازمان هم آدم توانایی به نام صفی اصفیا (وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه در کابینه اسدالله علم در سال ۱۳۴۱) بود که چند باری که مرا با عنوان کارشناس فراخواند و با من صحبت کرد… دانستم مرد کاردان مستقل به رایی است که به خاطر همین استقلال رای ناچار به استعفا و در واقع مغضوب شاه شد.»(ص-۲۵۷) به گفته ستاری، اصفیا زمانی «روبروی شاه ایستاد و گفت اگر با ازدیاد درآمد نفت، برنامهریزی سنجیدهای نشود، تورم پدید میآید و ممکن است انقلاب شود و گویا یا او یا مرحوم الکس مجلومیان که معاون برنامهریزی سازمان برنامه بود حتی از انقلاب هم یاد کرده بودند.»(ص-۲۵۷)
او که کارشناس مسئول تصویب بودجه برای برنامههای وزارت فرهنگ و هنر، سازمان پرورش افکار کودکان و نوجوانان، بنیاد فرهنگ ناتل خانلری و بخشهایی از وزارت آموزشوپرورش، تربیتبدنی و سامان جهانگردی بود، از استقلال رای کارشناسان سازمان برنامه در آن زمان به نیکی یاد میکند و مینویسد که گاه میشد برای تایید برنامهای روبروی وزیر مینشستیم و «کارشناسی چون من میرفتم و رو در روی وزیر که آقای پلهبد بود میایستادم و پس از بحث و مداقه، طرح را نهایی میکردم. بنابراین کارشناس سازمان برنامه آدمی بود که واقعا نظرش صائب (درست) بود، یعنی میتوانست نظرش را بیرودربایستی اظهار و حتی اعمال کند و حتی مواخذه هم نمیشد.»(ص- ۲۵۸) او همچنین از جلسات بسیارش با پهلبد یاد میکند که بارها به استدلالهای او توجه و آنها را مستدل میدانست و «وزیر همیشه به من میگفت شما بسیار درست میگویید و اینها را به تامل وادارید چون آنها فقط دستور میگیرند.»(ص ۲۵۹)
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
جلسه در برابر شاه و سلیقه شهبانو در تزیین کاخ
او به برنامه چهارم و پنجم توسعه اشاره میکند و میگوید« در برنامه چهارم و پنجم فرهنگ ننوشته بودیم که چون شاه، چنین گفته است ما نیز چنان میکنیم. تشخیص کارشناسی ما این بود که برای فرهنگ باید چنان کارهایی کرد…. مثلا وقتی برای طرح برنامه پنجم (۱۳۵۲-۱۳۵۶) به تخت جمشید رفتیم، در چادر بزرگی که برای جشنها نصب کرده بودند، در حضور شاه، برنامه پنجم را مطرح کردیم… وقتی نوبت به مطرح کردن برنامه عمران شهری رسید، صحبت از این شد که در برنامه پنجم میخواهیم تعداد خانههای مسکونی را از فلان تعداد به تعداد بیشتر برسانیم، ولی به جای آنکه خانههای جداگانه درست کنیم، باید برج بسازیم که شاپور راسخ مخالف برجسازی بود و نظرش را هم ابراز کرد، اما با مخالفت شاه در نهایت نظر او تصویب نشد.»(ص- ۲۶۰) او همچنین از خاطره دیدار شاه از یکی از برنامههای موسیقی یاد میکند و مینویسد «(شاه) به داستانهای شاهنامه دلبسته بود و شاهد بودم که از درامنویسی که ماجرای رستم در قلمرو شاه سمنگان را به نمایشنامه بدل کرده بود و آن را در حضورش در دانشگاه پهلوی شیراز نمایش دادند، پرسشهای دقیقی و درستی کرد»(ص ۲۷۸)
در خاطرات ستاری اشارهای هم به چیدمان کاخهای شاه میشود. به باور او وقتی فرح (شهبانو) به کاخ آمد تزیین، چیدمان و آرایش کاخ صورت و رنگی زیبا به خود گرفت و «به گمانم نوسازی کاخ صاحبقرانیه را به عزیز فرمانفرما سپردند و اتاق کار شاه را خود فرح تزیین کرد…» نکته جالب توجه درباره کاخها این بود که «در باب مجلل بودن کاخ سخت اغراق و مبالغه کردهاند. در آن زمان بعضی از کاخهای بورژواها مجللتر بود، اما نشان سلیقه شهبانو در آنها مشاهده نمیشد.»(ص-۲۷۹).
در نتیجهگیری ستاری نسبت به افرادی که در آن سالها در حوزه فرهنگ و هنر فعالیت میکردند، یک نکته برجسته وجود دارد. او ابتدا نقبی به دوره رضاشاه میزند و بر این باور است که درک آدم فرهنگی دوره رضاشاه از فرهنگ درکی عمیق و فرهنگی بود و تنها به پوسته فرهنگ که ساختن ساختمانی مثل دانشگاه یا مزار فردوسی و فرهنگستان اکتفا نمیکردند، بلکه خود آن افراد همانند فروغی، داور، مهدی قلی هدایت و … وزنههای فرهنگی به شمار میآمدند، درحالیکه در دوره شاه آدم فرهنگی اندک اندک به تکنوکرات تبدیل میشود که از فرهنگ به پوسته آن فکر میکردند و «تکنوکرات به عقیده من آدمی است بیاعتنا به فرهنگ، یعنی آدمی که فرهنگ برایش اولویت ندارد و الگوی برنامهریزیاش در اندونزی و ایران فیالمثل کمابیش همانند است…. مشکل ما در اواخر عصر پهلوی این بود که نمیتوانستیم به جماعت تکنوکرات دانشآموخته در آمریکا بفهمانیم که فرهنگ عاملی نیست که بتوان نادیدهاش گرفت.»(ص-۲۸۲)
بر این اساس بود که «این واقعیت اندک اندک بر من ثابت کرد که از چنین فرهنگی در نهایت نخبه پسند، برای مردم آبی گرم نخواهد کرد. چون بیشتر به کارهای حیثیتی مانند برنامههای اپرا و باله در تالار رودکی که در سال ۱۳۴۶ گشایش یافت، میپردازد.»(ص-۲۸۵) بر این گفتهها البته انتقادهایی هم میتوان وارد کرد، برای نمونه و در همان وزارت فرهنگ و هنر چهرههایی چون بهرام بیضایی در تئاتر، احمد پژمان، حسین دهلوی، روحالله خالقی و علینقی وزیری در موسیقی حضور داشتند و فعالیت میکردند و جدای از آن در حوزه رسانه در رادیو و تلویزیون نیز حرکتهای مثبتی صورت گرفته بود که ازجمله آنها نهضت بازگشت در زمینه موسیقی، سینما و تئاتر بود. ضمن اینکه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که به ساخت و توسعه کتابخانه در سراسر کشور همت گماشته و هنرمندان مختلفی را در عرصههای گوناگون گرد هم آورده بود، فعالیت دیگری بود که در این خاطرات کمتر درباره وجوه مثبت آنها سخن گفته شده است.
پس از انقلاب؛ از مشاور وزیر تا پاکسازی
بخشی دیگر از خاطرات ستاری به دوره کوتاه کاری او پس از انقلاب و تا قبل از پاکسازی مرتبط است. زمانی که او از تغییر رنگ و لباس افرادی سخن میگوید که تا پیش از انقلاب حتی در ارکستر سمفونیک دسته گل میگرفتند و پشت سر شاه میایستادند و پس از انقلاب «سرود انقلاب را با همراهی بازماندگان ارکستر سمفونیک در حضور آیتالله خمینی رهبری» میکردند. (ص-۳۲۴)
در این دوره دکتر پرویز ورجاوند، سرپرست وزارت فرهنگ و هنر در دولت موقت بازرگان بود و با توجه به شناختی که از ستاری داشت و برخلاف به گفته ستاری بدگویی برخی از کارکنان که او را مشاور وزیر و طاغوتی میدانستند از او دعوت کرد تا با عنوان مشاور همکاری کند. «یکی دو روز در خانهاش در باب سیاست نوین فرهنگی و متصدیان جدید بحث کردیم و مرد نازنین با دست پر به وزارتخانه رفت… به پیشنهاد من جمشید مشایخی برای مدیریت اداره تئاتر و غلامرضا خوشنویس برای اداره امور هنری منصوب شدند… من هم در تمام مدتی که مرحوم ورجاوند کفالت وزارتخانه را به عهده داشتند، به درخواست او مشاورش بودم و البته این به مذاق انقلابیها خوش نمیآمد.»(ص-۳۱۲)
و همین انقلابیها بودند که در نهایت وقتی دکتر ورجاوند از سرپرستی وزارت فرهنگ و هنر کنار رفت، او را در تیرماه ۱۳۵۹ پاکسازی و از وزارت فرهنگ و هنر اخراج کردند.
گفتوگو با جلال ستاری/ گفتوگو کننده: ناصر فکوهی/ناشر: نشر مرکز / قیمت ۴۷۵۰۰ تومان، ۴۶۸ صفحه