پوتین؛ دیکتاتور بدون مرز

جنگ در اوکراین به نبردی روانی برای روسیه بدل شده است

ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه،‌ در حین بازدید از یک مرکز آموزشی نظامی- Mikhail Klimentyev / Sputnik / AFP

بیش از دو دهه است که مردم عادی روسیه دست‌کم روی یک حقشان، حق منفعل ماندن، می‌توانند حساب کنند. مادام که چشم خود را روی فساد موجود در راس این سلسله‌مراتب و حکومت بلافصل آن می‌بندند، نیازی نیست که فعالانه از دولت حمایت کنند. تصمیم‌های دولت ربطی به آن‌ها ندارد و تا زمانی که در امور نخبگان دخالت نکنند، می‌توانند آزادانه زندگی کنند.

نشریه آمریکایی فارن افرز (Foreign Affairs) می‌نویسد که اما این حق از زمانی که دولت روسیه در سپتامبر ۲۰۲۲ فراخوان «بسیج نظامی جزئی» را برای تامین نیروهای نظامی این کشور در اوکراین صادر کرد، از آن‌ها سلب شده است. آن‌ها دیگر نمی‌توانند بی‌تفاوت بمانند. روس‌هایی که به‌لحاظ اقتصادی به این دولت وابسته‌اند، بیش‌از‌پیش می‌فهمند که یا باید طرفدار فعال پوتین باشند یا دست‌کم اینطور وانمود کنند. هم‌نوایی با این رژیم و نمایش حمایت از «عملیات ویژه»، اکنون مهم‌ترین اصل‌ شهروند خوب محسوب می‌شود.

هنوز می‌توان به این حکومت خودکامه وفاداری نشان نداد و روسیه هنوز یک نظام کاملا اقتدارگرا [توتالیتر] نیست، اما قشر گسترده‌ای از جامعه – مثلا معلمان- مجبورند در حمایت عمومی، مانند دروس میهن‌پرستی که در برنامه روزهای دوشنبه مدارس اجباری است، مشارکت کنند. هرچند اغلب این مشارکت‌ها تشریفاتی است، اما گاهی اوقات احساسات واقعی مردم است. افشاگری‌های خودجوش در این جامعه رخ می‌دهد و حتی تشویق می‌شود. نمونه‌اش معلمی که دختری ۱۳ ساله را به‌دلیل نقاشی ضدجنگش لو داد: در نتیجه پدر دختر را دستگیر کردند و خودش را به پرورشگاه فرستادند. دیمیتری مدودف، رئیس‌جمهوری سابق روسیه، در ماه آوریل از مردم خواست نام کسانی را که از منابع اوکراینی پول می‌گیرند یا با آن‌ها کار می‌کنند، افشا کنند.

به نوشته فارن افرز، خلق این روسیه مطیع جدید نزد پوتین از جهاتی به‌اندازه اتفاقی که در اوکراین رخ می‌دهد، مهم است. کرملین تقریبا از شروع تهاجم در حال جنگ دیگری در داخل روسیه بوده و بعید است که با توقف درگیری در اوکراین، این جنگ به پایان برسد.

جامعه مدنی روسیه همچنان درگیر سرکوب نظام‌مند خواهد بود. این رژیم می‌داند که با نفرت‌پراکنی و ایجاد بی‌اعتمادی متقابل، می‌تواند بخشی از خود جامعه را درمورد مخالفان پوتین و جنگ، ناشکیباتر کند. زمانی قهرمانان شوروی سابق افرادی مانند یوری گاگارین بودند، اولین کسی که به فضا رفت، اما اکنون الگوی رفتار قهرمانانه، رفتار اعضای تشکل‌های جدایی‌طلب یا وبلاگ‌نویسان طرفدار جنگ با سوابق جنایی است – مانند وبلاگ‌نویسی با نام مستعار ولادلن تاتارسکی که به‌تازگی به قتل رسیده است.

این جنگ چنین افرادی را به اوج رسانده و از آن‌ها «قهرمان» ساخته است.

غرایز اصلی

فارن افرز با اشاره به این نکته که جنگ داخلی روسیه مدتی پیش از حمله به اوکراین آغاز شد، می‌نویسد پوتین در طول دهه گذشته، هم‌زمان با بلوغ مدل حکومتی بیش از حد اقتدارگرایانه‌اش توانست میل بازگشت به شکوه امپراتوری‌ را که مدت‌ها در مردم روسیه از بین رفته بود، برانگیخته کند. دولت با انتقال تدریجی به سمت لفاظی درباره قدرت بزرگ و حمله به جامعه مدنی، در جمعیتی که به مناسبات بازار عادت داشتند و معنای عملی دموکراسی را نمی‌دانستند، مخاطبانی یافت که به سیاست‌های دولت پایبند بودند. اما با الحاق کریمه به روسیه در سال ۲۰۱۴ یک جهش کیفی در احساسات عمومی رخ داد. به تصور خیلی‌ها، این یعنی بازگشت دوره قدرت و شکوه روسیه و همین انگیزه امپریالیستی و همچنین جدایی فزاینده روسیه از غرب، مردم روسیه را به سمت درکی بدوی‌تر از جهان سوق داد.

البته این به معنای جنگ‌طلبی روس‌ها نیست، آن‌ها زندگی عادی می‌خواستند. اما سرزمین مادری به نمایندگی پوتین گفت: «به ما حمله شده است. ما با یک حمله پیشگیرانه پاسخ دادیم و باید متحد بمانیم. مخالفان جنگ خائن به ملت‌اند.» با گذشت بیش از یک سال از جنگ، این نگرش‌ها در خودآگاه جمعی رسوخ کرده است.

بله، مردم از جنگ خسته شده‌اند و بیش از نیمی از پاسخ‌دهندگان در نظرسنجی‌های مرکز مستقل لوادا (Levada Center) می‌گویند خواهان صلح‌اند – با این حال، همچنان می‌خواهند دونباس و کریمه، ضمیمه روسیه باشد. در این میان اخلاق عمومی نیز به‌شدت تحلیل رفته است.

شگفت آنکه نقطه قوت پوتین در نظر مردم عادی دیگر پیشرفت و مزایای اقتصادی و ارتقای استانداردهای زندگی نیست، بلکه بازگشت به گذشته‌ای وحشیانه‌تر است. اتکای روسیه به منابع داخلی و تصویری که از خود به‌منزله کشوری تزلزل‌ناپذیر، مجهز به سلاح‌های هسته‌ای و مزدوران وحشی، دارد بسیار غرورآفرین است. از زمان شروع جنگ، بخشی کوچک، اما بسیار پرهیاهوی جامعه روسیه – براساس تخمین برخی از جامعه‌شناسان شاید ۱۵ درصد جمعیت این کشور- خواستار برخورد بی‌رحمانه با  دشمنان روسیه و بدگمانی به روس‌های مخالف سیاست دولت‌اند و تهدید یا به قول پوتین «تفاله» محسوب می‌شوند.

اکنون نظام قضایی خودسرانه احکام سنگین زندان برای مخالفان صادر می‌کند و یوگنی پریگوژین، رئیس مزدوران واگنر و دوست نزدیک کرملین، فرهنگ عمومی خشونت فراقانونی را عادی جلوه می‌دهد.

اما تغییر در نگرش عمومی با تغییر متفاوت و مهم‌تری یعنی نحوه ارتباط روس‌ها با این رژیم، هم‌زمان شده است. جامعه روسیه پیش‌تر با دو گروه ما در مقابل آن‌ها تعریف می‌شد. «ما» روس‌های معمولی و بی‌قدرت، اما به‌طورعمده فرودست بودند و «آن‌ها» افراد فرادست، حامی کرملین و جاهای باابهت دیگر بودند که در کاخ‌ زندگی می‌کردند، قایق تفریحی داشتند و به مردم به دیده تحقیر می‌نگریستند.

اما جنگ آن مدل عمودی را به یک مدلی متفاوت و بسیار افقی تبدیل کرد. اکنون «ما» به معنای تمام روس‌ها از‌جمله پوتین و اطرافیانش است و «آن‌ها» به قدرت‌های متخاصم – اروپا، ناتو و ایالات متحده آمریکا- که کمر به نابودی قلمرو تاریخی روسیه بسته‌اند، اشاره دارد. طبق این مدل، تمام اختلاف‌های سابق میان مردم و رژیم باید به فراموشی سپرده شود، چون به روسیه حمله شده است. مردم باید برای دفاع از سرزمین مادری با هم متحد شوند، درواقع باید آماده باشند تا در راه آن جان فدا کنند. یادآوری این نکته ضروری است که تمام مردم روسیه موافق این دستورها نیستند، اما تکرار بی‌وقفه آن اثری شبیه به هیپنوتیزم بر آن‌ها گذاشته است و برخی نیز برای همرنگ شدن با جماعت، آن‌ها را تکرار می‌کنند.

روس‌ها حتی یاد گرفته‌اند که با ضررهای اقتصادی ناشی از رویارویی با غرب کنار بیایند. رژیم روسیه مهارت خود را در صادرات کالا به شرق و واردات کالای قاچاق از طریق کشوری مثل ترکیه یا برخی کشورهای آسیای میانه ثابت کرده است. سیاست‌های نسبتا موثر بانک مرکزی و مدیریت اقتصادی فن‌سالارانه [تکنوکرات]، تاکنون پوتین را از اتهام‌های شکست اجتماعی – اقتصادی نجات داده است.

درنتیجه، میخائیل میشوستین، نخست‌وزیر روسیه که به‌دلیل سیاست‌های اقتصادی‌ موفقش شناخته می‌شود و به‌شدت از اینکه اقتصاددان جنگی معرفی شود اجتناب می‌کند، به‌طور فزاینده‌ای محبوب شده است. به گزارش لوادا سنتر (Levada Center)، اگر از روس‌ها بپرسید به کدام سیاستمدار بیشتر اعتماد دارند، اکنون نام میشوستین پیش از سرگئی لاوروف، وزیر خارجه، و سرگئی شویگو، وزیر دفاع و نفر دوم پس از پوتین، قرار دارد.

چه برای حامیان سینه‌چاک پوتین و چه برای طرفداران حزب باد [کانفورمیست‌ها]، جنگ صرفا بخشی از زندگی روزمره نیست. جنگ یک روش زندگی است و به‌جای آنکه آن را یک اختلال طولانی بدانند، آن را وضعیتی پایدار می‌بینند. همه می‌دانند که هدف، پیروزی در جنگ است. اما این هدف آن‌قدر دور است که نمادین و دور از دسترس می‌نماید، مثل فروپاشی شوروی که برای چندین نسل از مردمان این کشور بعید به نظر می‌رسید. بسیاری از روس‌ها برای ورود به وضعیت جنگی دائمی، به منطق پیچیده کسی که آغازگر جنگ بوده، این ملت را به جنگ کشانده است، تن داده‌اند. به عبارت دیگر، حامیان پوتین یاد گرفته‌اند این‌طور فکر کنند که یا با مایی یا خائن ملی محسوب می‌شوی.

دیکتاتور بدون مرز

این همه روس چگونه با این وضعیت بحرانی به راحتی کنار آمده‌اند؟ نخست، بسیاری می‌پندارند که مجبورند در جریان اصلی اجتماعی بمانند و با آن حرکت کنند، این همان چیزی است که اریش فروم، روانکاو قرن بیستم، درمورد شرایط اجتماعی که به فاشیسم کمک کرد، نوشت و آن را «فرار از آزادی» ‌خواند. کسی دوست ندارد که مطرود یا دشمن شمرده شود. عامل دوم که به همان اندازه مهم است، توانایی مردم عادی برای پذیرش شرایط به‌کل دگرگون‌‌شده است – تا زمانی که بتوان برخی از عناصر زندگی عادی را حفظ کرد. بدین‌گونه، همه چیز جنگ به صورت نیمه‌کاره انجام شده است: نیمی از نیروها بسیج شده و به میدان رفته‌اند، اقتصاد جنگی به‌صورت نیمه‌کاره اجرا شده است، نیمی از جمعیت سرکوب شده‌اند و استانداردهای زندگی نیز تا حدودی تحلیل رفته است. در این شکل از توتالیتاریسم نسبی، مردم فرصت داشته‌اند تا هر مرحله تنزل از شیوه زندگی پیشین خود را به‌صورت یک روند عادی جدید بپذیرند و آن را تجربه کنند.

توضیح دیگر درمورد آمادگی روس‌ها برای سازگاری با شرایط موجود این است که پوتین به‌تناوب بین بسیج نیروها – به هر دو معنای بسیج نظامی و احساسی آن – و به هم زدن آن حرکت کرده است. اکنون، روسیه در مرحله برهم زدن بسیج قرار دارد و پوتین در سخنرانی‌ها و دیدارهای دولتی‌اش بر مسائل اجتماعی – اقتصادی تاکید دارد و جایی که دولت به‌دنبال نیروی نظامی بیشتر است، از عبارت‌های خالی از محتوایی نظیر «شفاف‌سازی سوابق نظامی» استفاده می‌کند. به عبارت دیگر، جامعه روسی وارد دور دیگری از عادت به جنگ شده است. تا زمانی که روس‌ها جنگ را کاملا تجربه نکنند، بعید است که بیش از حد نگران آن باشند.

بنا به گزارش مرکز لوادا، علاقه مردم عادی روسیه به حوادث اوکراین مرتبا کمتر می‌شود. در ماه سپتامبر که بسیج جزئی اعلام شد، حدود ۶۶ درصد مردم گفتند که جنگ را کم‌و‌بیش دنبال می‌کنند. اما این رقم تا ماه مارس، به ۵۳ درصد رسید و ۴۷ درصد نیز اعتراف کردند که کمتر به جنگ توجهی می‌کنند یا اصلا توجه نمی‌کنند.

روایت تاریخی جدیدی که پوتین به روس‌ها ارائه داده نیز در پذیرش این شرایط به آن‌ها کمک کرده است. او برای توجیه خصومت با غرب و نیز دشمنان داخلی از روایت اسطوره‌ای تاریخ ملی استفاده کرده است. کرملین معبدی از مدافعان واقعی سرزمین مادری ساخته که در آن الکساندر نوسکی، شاهزاده قرون وسطایی، ایوان مخوف، حاکم خودکامه قرن شانزدهم، و ژوزف استالین در کنار شاهزاده ولادیمیر قرن دهمی، پتر کبیر، تزار قرن هفدهم و ولادیمیر پوتین نشسته است. این داستان با‌شکوه به بسیاری از روس‌ها کمک می‌کند تا با واقعیت فعلی کنار بیایند: از آنجا که همیشه خاص بودند و همواره هدف حمله واقع شده‌اند، چاره‌ای ندارند جز اینکه به زندگی در شرایط درگیری دائم با غرب ادامه بدهند.

هنوز هم می‌توان راه دیگری را برگزید: مهاجرت درونی – خارج شدن از فرآیند سیاسی – برای بسیاری از افراد یک گزینه است، همین‌طور تبعید خودخواسته. جامعه روسیه اکنون در مرز عجیب میان اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی، بین الزام به درنظرگرفتن خواسته‌های دولت در همه‌چیز و توان استفاده از برخی از آزادی‌ها حتی به شکل محدود در زندگی خصوصی به سر می‌برد. این کشور به معنای واقعی یک کشور مرزی شده است. مرزهای روسیه اکنون جابه‌جا می‌شوند و تا حد زیادی به رویدادهای جبهه جنگ بستگی دارند و از همه مهم‌تر آنکه باقی جهان این مرزها را به رسمیت نمی‌شناسد. ماندن در این وضعیت ناپایدار سخت است، اما غیرممکن نیست. وضعیتی که با فروپاشی شوروی سابق باعث پدید آمدن کشورهای آبخازیا، اوستیای جنوبی، ترانس‌نیستریا شد که به رسمیت شناخته نشده‌اند و سال‌ها است در بلاتکلیفی به سرمی‌برند، اکنون منتظر کریمه و دونباس است. وضعیتی که گویا دست‌کم تا پایان پوتینیسم به قوت خود باقی است.

قطاری به ناکجا

در این مرحله، تعیین برنده یا بازنده میدان برای پوتین و حامیان فعال یا منفعل او حتی اگر مذاکره آتش‌بس انجام شود، بسیار دشوار است. رژیم پوتین بی‌توجه به اتفاقی که در اوکراین رخ می‌دهد، هر کسی را که متفاوت می‌اندیشد، مقاومت نشان می‌دهد یا از حمایت علنی از روسیه سرباز می‌زند، سرکوب خواهد کرد.

افزون بر نفرت تازه علیه کسانی که به ندای وجدانشان پاسخ داده‌اند و از فاجعه‌ای که دولتشان پدید آورده احساس گناه می‌کنند، یک سوال درمورد بسیاری از روس‌هایی که از جبهه بازمی‌گردند، باقی می‌ماند. آن‌ها چه فکر می‌کنند و چه خواهند کرد؟ چه کسانی‌اند و با خشم، خود را متوجه چه کسانی خواهند کرد؟ آیا قدرت سیاسی خود را حفظ می‌کنند یا به گروه دیگری از طردشدگان تبدیل می‌شوند؟ و سندروم جنگ آن‌ها بر فضای عمومی چه تاثیری خواهد داشت؟ این سوال‌های مهم بی‌پاسخ می‌ماند.

اکنون پوتین تصور می‌کند که مردمش یکپارچه معتقدند جنگ – به قول سرگئی کرینکو، پزشک متخصص کرملین- به «جنگ مردمی» تبدیل می‌شود؛ که گروهی از سربازان ناراضی و خانواده‌هایشان پیدا شده‌اند که دوست دارند برای تمام بلاهایی که به سرشان آمده از غرب و اوکراین انتقام بگیرند. پوتین تا امروز توانسته نخبگان را تحت نظارت داشته باشد. همچنین مرام میهن‌پرستی افراطی [شووینیسم] و مسیحایی را بازگرداند و روند تجددگرایی جامعه‌ای را که ایدئولوژی‌زدایی و امروزی شده بود، معکوس کند. او افراد زیادی را برای حمایت از جنگ بسیج کرده است – چه از نظر اجتماعی و چه در بعد نظامی. بی‌دلیل نیست که خود را قادر مطلق می‌داند.

پوتین توانسته است قدرت عظیمی جمع کند. اما هرچه دستانش قدرتمندتر می‌شود، آرام شدن و تحویل افسار برایش سخت‌تر خواهد شد. نمی‌تواند این نظام را برهم بزند یا از اقتدار دیکتاتوری‌اش کم کند. یک راه بیشتر ندارد: تا آخر خط به قدرت چنگ بزند. پوتین همانجایی قرار دارد که استالین در آغاز دهه ۱۹۵۰ قرار داشت. دیکتاتور شوروی در همان سال‌های پایانی برای تقویت قدرت خود به اقدام‌های غیرمنطقی و پوچی روی آورد، از تهدید نزدیک‌ترین همراهانش گرفته تا حمایت از نظریه‌های تاریک‌اندیشان علمی. به همین دلیل، پوتین باید با کسانی که آن‌ها را «عوامل خارجی» و دشمن ملت می‌داند، دائم در جنگ باشد. جنگی که باید در داخل و خارج از کشور انجام شود، جنگ گرم یا سرد، جنگ بی‌واسطه یا ترکیبی و پوتین باید همواره درحرکت باشد: توقف تجملی است که برای او میسر نیست. قبول این واقعیت برای کسانی که به حل و فصل این جنگ امیدوارند، چندان خوشایند نیست. اما قطاری که ترمز ندارد، ممکن است به دیوار بخورد. شاید هم سوختش تمام شود و متوقف شود. اما اکنون با تمام قوا پیش می‌تازد – هرچند به جایی نمی‌رسد چون هیچ‌کس از جمله خود راننده هم نمی‌داند به کجا می‌رود. 

بیشتر از جهان