سفرنامه اینجانب ابراهیم رئیسی دانش آموز کلاس ششم

بی حجاب‌ها ترسشان ریخته

بسم الله الرحمن الرحیم. در این روزهای بحرانی پروپاگانی که پای رژیم لب گور است مشکلات زیادتر شده. پیش از گزارش راجب به سفر غریب الوقوع اینجانب به ونزوئلی که هفته پیش بود اول راجب به مکالمه غریب الوقوع ۹۰ دقیقه‌ای با رئیس جمهور فرانسه بگویم که خیلی نوشتند. طنز و کنایه خیلی بود که مکرون به اندازه یک فیلم سینمائی با اینجانب چه حرفی داشته نود دقیقه؟

برای این توضیح لازم که موضوعی بود که طول کشید و ناگفته ماند و مخفیانه بود ولی اجبار به افشا هستم که حالا که اروپا و آمریکا بر سر ما نقل می‌پاشند و هلهله می‌کنند و کَل می‌کشند و انگار می‌خواهند مقام معظم رهبری را عروس کنند، بنده از مکرون خواستم یک فقره برج ایفل به همان اندازه‌ی سایز برج ایفل خودشان کنار مرقد امام راحل درست کنند و ما هم متقابلاً یک فقره مرقد امام راحل با همان سایز اصلی کنار برج ایفل درست کنیم که مذاکرات طول کشید نود دقیقه شد ولی هنوز سر ابعاد به نتیجه نرسیدیم. مکرون دوباره هفته آینده زنگ میزند.

سفر ونزوئلی

ولی راجب به سفر ونزوئلی (توضیح بدهم که دشمن سواستفاده نکند. ما ونزوئلی می‌نویسیم ونزوئلا می‌خوانیم مثل علم الهدی) که این سفر اولش با ماشین بود و مدتی در اتومبیل رفتیم اما از فرودگاه با طیاره بود. بادیگاردها هم آمده بودند. دو بادیگارد عقب دو نفر جلو چهار نفر هم وسط بودند که جا برای اینجانب نمانده بود. مجبور شدیم یک بادیگارد حذف کنیم.

بادیگاردها لحظه به لحظه مراقب بنده بودند. هروقت بنده به آبریزگاه می‌رفتم بادیگارد دست راستی بلند می‌شد دنبال من می‌آمد. یکبار هم که او به آبریزگاه می‌رفت بنده پا شدم دنبالش رفتم. اما بادیگارد دست چپی آمد مرا برگرداند.

کنار پنجره دوست داشتم بیرون را ببینم ولی از نظر امنیتی بادیگارد کنار پنجره نشست. من گفتم پس هرچی بیرون می‌بیند برای من تعریف کند او هم گفت از آن پنجره فقط بال طیاره را می‌بیند. بی انصاف تا مقصد بال طیاره را برای من تعریف می‌کرد روی وظیفه شناسی.

بالاخره خلبان در فرودگاه کاراکاس نشست و بنده توانستم از لای بادیگارد ها خودم را به بیرون پرتاب کنم. پای پلکان آقای مادورو رئیس جمهور از بنده استقبال کرد و پرسید پرواز خوبی داشتید؟ گویا مرا با خلبان اشتباه گرفته بود. به مترجم گفتم بگو سوتفاهم راهبردی شده!

حواسم بود که راجع به ناهار چیزی از حلقومم درنیاید که عوامل دشمن جوک نسازند.

بعد پرسیدم برنامه چیست؟ گفتند می‌رویم به کاخ برای ملاقات با رئیس جمهور. بنده تازه فهمیدم آن که در فرودگاه به استقبال آمده بود مادورو نبوده وزیر خارجه‌شان بود. ولی همان هم غنیمت بود.

راجع به خانم دکتر

اما راجع به خانم دکتر که در این سفر غریب الوقوع همراه اینجانب بود متاسفانه آن طوری که به او یاد داده بودند حرف نزد. خیلی‌هایش را جا انداخت. ما گفته بودیم پروپاگانی حرف بزند. یک چیزهائی بگوید که بازتاب داخلی داشته باشد و بی حجاب‌ها و کم حجاب‌ها بترسند. الان زن‌های مملکت دارند همه بی‌حجاب می‌شوند. دختران دانشجو گفته‌اند به مقنعه برنمیگردیم. از دستمان در رفته بدجوری. قرار بود خانم دکتر در مصاحبه‌اش بگوید وای به حال بی حجاب‌ها اگر شوهر من به ایران برگردد، ولی نگفت. راجع به درخت‌های دانشگاهش گفت راجع به شوهرش نگفت. زن ها و دخترها ترسشان ریخته. همین روزها خواهرزاده مقام معظم رهبری هم از توی زندان عَلَم بی حجابی بلند می‌کند و برای شهبانو فرحش پیام می‌دهد. ما به خانم دکتر سفارش کرده بودیم یکجوری حرف بزند که همسر مادورو هم ترس برش دارد یک کچکی سرش بیندازد. ولی یکجوری با او عکس گرفته است که کامنت نویس‌ها نوشتند انگار همسر مادورو دارد کیسه سیاه زباله را از کاخ بیرون می‌برد! این در شأن خانم دکتر ما نیست چونکه بنده واقعاً ایشان را از نزدیک می‌شناسم و شباهتی با کیسه زباله ندارد.

این بود سفرنامه اینجانب ابراهیم رئیسی دانش آموز کلاس ششم جیم به ونزوئلی که توسط سه تا ادیتور و دو تا بادیگارد پاکنویس شد. انا لله و انا الیه راجعون.

***

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه