(خواهر ثاریه، روزنامه نگارسمج همه هفته سردار شورالاسلام «معاون عملیاتی سازمان تولید امامزاده در سپاه» را با قلم سحار خود به چالش میکشد.)
بخش بیست و هفتم
------------------
بسم الله الرحمن الرحیم. اطلاع سردار گرامی برای اینکه ارتباط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را با قاچاق دختر به مالزی را میخواهد تکذیب کند، باعث شد که اینجانبه به پادگان آن سردار گرامی رفته و مصاحبه کرده و ایشان تکذیب نماید. ولی پیش از رفتن، احتیاط لازم بعمل آورده و برادر اینجانب به فرودگاه امام خمینی رفته و پدر اینجانبه هم قرار شد اگر از یک ساعت بیشتر دیر برگشتیم فوری به کلانتری اطلاع، ولی مادر اینجانبه گفت کلانتری چکار میتواند بکند؟ میخواهید رئیس کلانتری را هم از نان خوردن بیاندازید؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
بنابراین، با بسم االله الرحمن الرحیمی دیگر، اینجانبه با هزار حول و ولا و اَمّن یُجیب و واَن یَکاد رفته، وقتی به اتاق سردار شورالاسلام وارد شدیم، سردار کلاهش را بالاتر گذاشته بوده و آماده برای تکذیب نیز بوده. اینجانبه گفتیم «سردار گرامی شهروز سخنوری که دختران ایرانی را به مالزی میبرده و عشرتکده باز کرده و پول درمیاورده ......» سردار بطور زایدالوصفی حرف اینجانبه را قطع نموده و پرسید:
- کجا بوده؟
- مالزی؟
- در خوزستان است؟
- نه خیر سردار، در جنوب شرقی آسیا میباشد، پایتخت آن کوالالامپور میباشد.
- عجب! پایتخت هم داره؟
- سردار گرامی، شما اسم شهروز سخنوری را شنیده اید؟
- شهروز؟ (سردار انگشت نشانه در دماغ حافظه میچرخاند)، شهروز، آره یادم میاد، خدا بیامرزدش، در جبهه اعدام شد!
اینجانبه با شمع روزنامه نگاری خویش احساس میکنیم سردار گرامی سوتی داده، میگوئیم:
- سردار گرامی، رسم بر اینست که در جبهه معمولاً شهید میشوند، اعدام نمیشوند!
سردار کلاه خویش را باز هم بالاتر گذاشته میگوید:
- دختر چرا می پیچونی؟ مگر قرار نیست دخالت سپاه تکذیب بشه؟ مگه مطبوعات آزاد نیست؟
- بله سردار ولی وجدان ژورنالیستی اینجانبه میخواهد بداند آن مقام عالیرتبه دولت روحانی که با باند قاچاق دختران همکاری داشته، کی بوده؟ شما شخصی بنام «دُکی» میشناسید؟
سردار با تعجبی زایدالوصف تر از همیشه پرسید: دُکی؟
- اینهم در جبهه اعدام شده؟
در این موقع تلفن سردار گرامی زنگ زده و سردار از فرصت برای جواب ندادن به سوال کنایه آمیز اینجانبه استفاده کرده و با تلفن صحبت نمود و بطور زایدالوصفی روی بلندگو گذاشت که اینجانبه نیز بشنویم و موضوع عوض شود:
-چی شده باز؟ ..... کدام امامزاده؟ بگو در نمیخواد. پرده بزنن کافیه ..... بودجه نداریم فعلاً. .... نه خیر. ..... اون رقم را فرستادیم برای یک امامزاده در سوریه. ..... حالا کی میاد توی خلای امامزاده مردمو دید بزنه؟ ..... غلط کرده. شیطان مگه بیکاره که بیاد آدمهارو سر مستراح نگاه کنه؟ ببین حضرت امام محمد باقر چی میفرماد. من حفظم. حضرت قربونش برم میگه:
«هرگاه یکی از شما برای ادرار کردن یا مدفوع بخواهد جامه از تن بیرون آورد و عورت خود را گشاید باید بگوید بسم الله الرحمن الرحیم. پس شیطان با شنیدن این ذکر چشم خود از او برهم گذارد تا او از کارش خارج شود.»
همین. بگو برند توی اینترنت سرچ کنند. بنابراین فقط یک تابلو بزنید که :
(لطفاَ وقتی لباس خود را درآوردید، یا کشیدید پائین، «بسم الله الرحمن الرحیم» را فراموش نکنید.)
فعلاً زبانی یک بسم الله الرحمن الرحیم بگویند تا انشالله دستگاه های الکترونیک آماده میشه سکه میاندازند تویش، خودش اتوماتیک بسم الله الرحمن الرحیم را گفته، دوتا الله اکبر هم اضافه پاداش میده.
سردار گوشی را گذاشته و افزود:
- ببین چه بدبختی داریم ها. تا چهار کلام از ائمه اطهار قاطیش نکنیم حرفمون دررو نداره. شکرخدا که ما در دوره نظام اینقدر اینهارو تجزیه تحلیل کردیم که حفظمون شده.
در این موقع چون سردار گرامی متوجه شده که موضوع برای اینجانبه جالب میباشد، گفت:
-البته همیشه هم قول اولیا و انبیا مشکل را حل نمیکند. مثلاَ همین حضرت امام باقر فرموده: میگه بابام گفت «پدرم على بن الحسین (علیه السّلام) به من فرمود: فرزندم، براى من لباسى مخصوص قضاء حاجت آماده کن، زیرا دیدم مگس ها پس ازنشستن روى مایعات نجس بر جامه من مى نشینند.»
خُب، این پدرش وسواسی بوده. مگس های عربستان و سوریه و نجف هم که میدونین، به این گُندگی هستند. آقا اذیت میشده اند. حق هم دارند. شما از خلا بیای، مگس بشینه روی لباست، ناراحت نمیشی؟
حضرت امام باقر علیه السلام هم میره یکدست لباس زاپاس برا آقاشون میاره. در حدیث آمده که حضرت میگه: «من هم لباس را آماده کرده، خدمت پدرم بردم» دمش گرمه. به قرآن به این میگن فرزند. حالا من به پسرم میگم این چکمه های منو واکس بزن، یک لنگه شو واکس میزنه میپره توی کوچه. بچه های اون موقع آدم بودند. خُب ایشون که ژن برتر داشته میخواسته امام بشه. هیچچی، لباسو میده به پدر بزرگوارش که وقتی میره دبلیوسی، بپوشه. اما چی، بابا قبول نمیکنه. چی میگه حالا:
«اما فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) و یاران او یک جامه بیشتر نداشتند که در همه احوال مى پوشیدند، از این رو آن را قبول نکرد و کنار گذاشت.».
می بینی تقوارو دختر؟ لباس حاضر آماده رو پس میزنه. حالا ما آخوند داریم یکروز عبای شوکولاتی میپوشه، یکروز بیسکوئیتی، یک روز شیرکاکائوئی.
سردار در حال قدم زدن در اتاق افزود:
حالا این حکایت آموزنده و سراسر اخلاقی رو داشته باش، ولی تکلیف ما باهاش روشن نیست. چرا پدر بزرگوار حضرت ازش لباس اضافه میخواد؟ چرا وقتی براش میبره، قبول نمیکنه، میگه خدا یکی، لباس هم یکی. یعنی نمیدونیم از این حکایت چه نتیجه اخلاقی بگیریم. یعنی نمی فهمیم بابای حضرت باقر اونو فیلم کرده بوده یا زبونم لال حضرت باقر علیه السلام داره مارو فیلم میکنه؟ یا اون چاخان هایی که این حکایت هارو نقل کرده اند میخوان همه مارو فیلم کنند. ها ها ها.
اینجانبه سوال نمودیم:
- بنابراین سردار گرامی گفته شده که مادر شهروز هم در قاچاق دختران دست داشته. در مورد اینکه یکی از افراد نیروی انتظامی در مورد فرستادن چندتا از دخترها به شهروز سخنوری (آلکس) و مادرش همراهی کرده، چه نظری دارید؟
سردار با جدیت زایدالوصفی جواب داد:
از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
«جاء رجل الی النبی صلی الله علیه و آله فقال: «یا رسول الله! من أبرّ؟»، قال: «اُمّک»، قال: «ثمَّ من؟»، قال: «اُمُّک»، قال: «ثمّ من؟»، قال: «اُمُّک».
مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا! به چه کسی نیکویی کنم؟». فرمود: «به مادرت»، عرض کرد: «بعد از او به چه کسی؟» فرمود: «به مادرت»، بار سوم عرض کرد: «بعد ازاو به چه کسی؟» فرمود: «به مادرت».
بنابراین مقام مادر در اسلام اینقدر اهمیت داشته. بنابراین به مادر شهروز کار نداشته باشین، من باهاش رودرواسی دارمَ ....... (ادامه دارد)