سعید قائم مقامی، روزنامهنگار و مجری نامآشنایی که صدایش در برخی از محبوبترین برنامههای رادیویی دهه پنجاه همچنان در ذهن و ضمیر ایرانیان است، ۲۷ تیرماه و بعد از آن که دو هفته در وضعیت کما به سر برد، در بیمارستانی در لسآنجلس درگذشت. مرگ او سرنوشت تلخ هنرمندان و اهل فرهنگ مانند او را پیش چشم میآورد که چندین دهه کشور خود را ترک کردند با این امید که بازگشتی طبیعی به دیار خود داشته باشند و بتوانند از طریق تخصص و هنری که داشتند و دارند، فرصت فعالیتی به کف آورند و دانش و هنر خویش را به مردم و شهروندان خود عرضه کنند.
قائم مقامی آرزو داشت روزی به تهران بازگردد و برنامه پرمخاطب و پرشنوندهاش در سالهای دهه پنجاه را از سر بگیرد و پشت میکروفن رادیو دگر بار بگوید: «این جا تهران است، صدای ایران»
اما فضای تنگ رسانهای و برخورد سخت جمهوری اسلامی با مخالفان و منتقدان، چنین امکانی را از او و همقطارانش ستاند.
استعدادی منظومهای و چند وجهی
نگاهی به کارنامه فرهنگی و هنری قائم مقامی نشان میدهد که صدای خوب تنها ویژگی شخصیتی او نبود، بلکه ظرفیتهای دیگری هم داشت که این صدای خوب به زیباترین وجهی آن ظرفیتها را نمایندگی میکرد.
قائم مقامی با تاتر و نمایش آشنا بود و جدای از آن دستی هم به قلم داشت و نمایشنامه مینوشت. این آشنایی از دوران نوجوانی آغاز شد و به فعالیت جدی او در این عرصه انجامید به نحوی که در ۱۶ سالگی برخی از نمایشهای او در مدارس تهران و شهرستانها با گروه تاتر کاوه اجرا میشد.
اما این روحیه ناآرام نمیتوانست در تاتر خود را خلاصه کند، لذا به سمت گزارشگری رادیویی و مدتی بعد تلویزیون کشیده شد. از او به عنوان یکی از موسسان تلویزیون ملی ایران در دوره ثابتپاسال یاد میکنند که بعدها با مدیریت خود شعبههای آن را در برخی از استانهای کشور نیز تاسیس کرد.
قائم مقامی در کنار کار تجربی به این دریافت رسید که باید درک و فهم خود را از دنیای رسانه با علوم دانشگاهی نیز درآمیزد. لذا از جمله نخستین افرادی بود که از دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی در سال ۱۳۵۰ فارغالتحصیل شد. در همین سالها، او رادیوی ساحلی را تاسیس کرد که برنامهای تفریحی و سرگرمکننده و متفاوت برای مخاطبان رادیو به شمار میآمد.
پس از آن هم او رادیوی سراسری اف ام را راهاندازی کرد که تجربه مستقل و مفیدی در کارنامه کارهای رادیویی او به شمار میآمد. برنامه صبحگاهی نیز از دیگر ابتکارات او به شمار میآمد.
تجربه سالها کار در تلویزیون و رادیو،از گزارشگری تا مجریگری سبب شد تا درنهایت یکی از بهترین برنامههای رادیویی با حضور و مدیریت او شکل بگیرد. برنامه صبحگاهی «اینجا تهران است، صدای ایران»
دو ترانه ماندگار
از سعید قائم مقامی شعر دو ترانه ماندگار بر جای مانده که از ذوق و قریحه او در این حیطه ادبی و هنری خبر میدهد. ترانه «من مرد تنهای شبم» و «ببار ای برف» که هر دوی آنها را حبیب محبیان، خواننده نامآشنای موسیقی پاپ دهه ۵۰ خوانده است. ترانه نخست به نوعی سرفصلی تازه در موسیقی پاپ - راک ایران ایجاد کرد. این که چرا قائم مقامی فضای شعر و ترانه را ادامه نداد از پرسشهایی است که خود او نیز هیچگاه در پی پاسخ به آن برنیامد.
پس از انقلاب، ممنوعیت یک دههای و کوچ اجباری به غرب
به جز مقطع یک دههای مهرماه سال ۵۷ که او فعالیتش را متوقف و به دلیل انقلاب ۵۷ نیز تا سال ۶۷ و قبل از خروج از کشور امکان فعالیتی نداشت، بقیه ایام، چه در ایران و چه در خارج از ایران پرشور و انرژی و تا دم مرگ فعالیت کرد.
یک دهه بیفعالیتی در ایران و نیز آزار و اذیتهایی که بر سر او در این ایام آوار شد، حجم انبوهی از خشم و کینه نسبت به جمهوری اسلامی را در قائم مقامی شعلهور ساخت تا وقتی به خارج از ایران میآید، این انرژی مهارنشدنی را در قالب کلام و کلمه بریزد و با سویهای انتقادی مباحث عرصه سیاست ایران را مورد بررسی و تحلیل صریح قرار دهد.
قائم مقامی در یک دهه آخر فعالیت خود تمرکزی ویژه روی برنامههای سیاسی و انتقادی داشت. انتخاب این سویه انتقادی صریح نسبت به سیاستهای جمهوری اسلامی عملا فضا را به سمتی سوق داد که او از حمایت کمتری در خارج از ایران برخوردار شود.
سرنوشت سعید قائم مقامی مانند بسیاری از استعدادهای عرصه فرهنگ و هنر ایران در خارج از کشور بود. استعدادهایی که به دلیل زاویه فکری با جمهوری اسلامی اگر بخواهند فعالیت مستقلی داشته باشند، طبیعی است که نیازمند پشتیبانی مالیاند و در این مسیر سرمایهگذاری که امکان مالی چنین فعالیتهایی را تامین کند کمتر یافت میشود. تهدیدات گاهوبیگاه عوامل اطلاعاتی و امنیتی هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی نیز مانند شمشیر داموکلس، بالای سر اهل رسانه و حامیان آنهاست و لذا قدرت خطرپذیری در سرمایهگذاری در این زمینه را دشوارتر میکند.
در کنار آن گسترش شبکههای اجتماعی شبیه فیسبوک، اینستاگرام، توییتر و یوتیوب، بستری را فراهم کرده که رقیبان نیز پا به وادی رسانه و فعالیت رسانهای بگذارند. بیاعتنایی نسل قدیم و باتجربه روزنامهنگاری و رسانه، به رسانههای نوپا نیز مزید علت شده است. شاید اگر سعید قائم مقامی و دیگرانی در سن و سال و تجربه او، به درکی از رسانه یوتیوب در همان سالهای اولیه شکلگیری آن میافتادند و یا اینستاگرام در یکی دو سال اخیر، میتوانستند کسب و کار و درآمد حداقلی از این فعالیت را نیز سامان دهند که بتوانند هم حرفشان را بزنند و هم مخاطبان خود را داشته باشند.
او چنان که سیاوش آذری (از روزنامهنگاران با سابقه ایران) در گزارش کوتاهش از دیدار با قائم مقامی (۲۲ مرداد ۹۴- کیهان لندن) آورده است؛ در سالهای آخر عمرش از همسرش جدا شده بود و فرزندان نیز به دلیل بزرگ شدن عملا او را تنها گذاشته بودند. او مانده بود و رسالتی که بر دوش خود حس میکرد و آن هم نقد سیاستهای جمهوری اسلامی. مدتی یک رادیوی اینترنتی راهاندازی کرد به نام «صدای مردم» که هر بامداد از ۶ تا ۹ صبح درباره خبرهای مختلف تحلیل و بررسی انجام میداد. تامین خبر و مطلب برای برنامهای روزانه و سه ساعته، انرژی و تلاش فراوانی میخواست که قائم مقامی با عشق و علاقه انجام میداد. اما درنهایت فشارهای مختلف، توان جسمی و روحی او را ستاند و بیماریهای گوناگون به سمتش هجوم آوردند تا او مصداق همان ترانهای شود که خود نزدیک به ۵۰ سال قبل سروده بود.
«بیکس و تنها با صدها قصه ناگفته بر لب» بوسه بر مرگ زد و در ۷۶ سالگی درگذشت.