هفتادمین سال انتشار رمان «بیگانه» آلبر کامو، شاید جشنی به خود نبیند؛ همانگونه که در صدمین سالروز تولد کامو نیز تدارکی برای این نویسنده شهیر به چشم نخورد و موجب خشم کاترین کامو، دختر آلبر کامو، شد. بسیاری از منتقدان، ترویج پوچی افسارگسیخته در آثار نویسنده فقید فرانسوی-الجزایری را دلیل منفور بودن او میدانند؛ پوچیای که کامو خود نیز معترف به آن بود و ابایی از بیان آن نداشت. اما تمام موضوع به این فلسفه «نیستانگار» منتهی نمیشود.
رد پای اجتناب از کامو و تفکرش را باید در جریانهایی یافت که معمولا سعی شده است در پس مخالفت با پوچگرایی او پنهان شود. جبههگیری علیه نیروهای چپ، موضع نگرفتن در جنگ الجزایر، افشاگری علیه قدرتمندان و سیاستمداران، دریافت جایزه نوبل ادبیات و پشت کردنش به فرانسه در جنگ با اعراب، و درنهایت، فقری که دستمایه شکلگیری خشم او در برجستهترین کارهایش شد، از مهمترین دلایل به رسمیت نشناختن او محسوب میشود. عشق و نفرت عجیب به نویسنده را اما باید در وجود شخصیتی به نام «مورسو» جست؛ کاراکتری که کامو با خلق آن توانست در زندگی کوتاهی که داشت، سخنان خود را به گوش دنیا برساند.
«بیگانه» چطور متولد شد؟
کامو سالها با «بیگانه» زندگی کرده بود. به همین دلیل، وقتی در هتلی در مونمارتر پاریس شروع به نوشتن رمان کرد، ظرف دو هفته کار را به اتمام رساند. داستان درباره کارمندی فرانسوی-الجزایری به نام مورسو است که خبر مرگ مادرش را با این عبارات به اطلاع خواننده میرساند: «امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: «مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه.» این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.»
این آغاز نامرسوم، ستون پایه نفرت علیه مرسو را از همان ابتدا بنا مینهد. گناه او این است: هیچ اشکی برای مادرش نمیریزد. حتی در مراسم تدفین نیز تاثری در او مشاهده نمیشود و حیرت اطرافیانش را برمیاگیزد. ضدقهرمان دنیای جدید، در روزهای بعد به زندگی عادی خود ادامه میدهد و سرانجام در ساحل دریا در نزاعی، مرد عربی را با شلیک پنج گلوله به قتل میرساند و در دادگاه، به مرگ با گیوتین محکوم میشود. این خلاصهای از داستانی است که آن را سرآغاز «ادبیات پوچی» میدانند. اما آیا مورسو نماینده چنین تفکری بود؟
این پرسشی است که از زمان خلق این رمان تا امروز به اشکال مختلفی پاسخ داده شده است. کامو خود درباره مورسو میگوید: «در جامعه ما هرکس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش میکند.» با این حال، بسیاری دلیل ترویج نفرت از مورسو را همان خط اول کتاب میدانند. مورسو محکوم به بیعاطفگی است؛ بیگانهای که با جامعه سر جنگ دارد و از این رو، محکوم به طرد شدن است. اما بیگانه تنها به دلیل نگریستن برای مادرش بیگانه نشد. دلیل بیگانگی مرسو را باید در وضعیت جهان پیرامونش دید؛ انسانی ناتوان در برابر جهانی مغشوش که توان یافتن «سرزمین موعود» یا «مدینه فاضله» برای خود ندارد و از این رو، میان خود و دیگری فاصله میگذارد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
«مرگ خوش» مورسو
نخستین بار در رمان «مرگ خوش» کامو، سرو کله «مورسو» پیدا شد؛ رمانی که کامو هرگز منتشرش نکرد و پس از مرگش علنی شد. گفته میشود که کامو این کتاب را به دلیل «ضعیف بودن» به دست ناشر نسپارده است. اما رمان «مرگ خوش» مانند وصیتنامهای است که کامو گویی منتظر بوده است تا بعد از مرگش به چاپ برسد. شخصیت اول این رمان نیز مانند مورسوی «بیگانه» غریبهای است که جایی در اجتماع و نمایشهای آن ندارد. او نیز مانند مورسو، شیفته آفتاب است که نمادی از حقیقت است. کامو «مرگ خوش» را زمانی نوشت که از حزب کمونیست جدا شده بود.
این سرخوردگی به همراه مصائب بیماری سل و سایه شوم جنگ، همگی به پرورده شدن شخصیتی به نام «مورسو» کمک کرد تا هر چه بیشتر بیهودگی دنیای پیرامون را به رخ بکشد، و جالب اینکه نام کتاب نخست «زندگی خوش» بوده است. چه اتفاقی برای مورسو و خالقش میافتد که این امید رفتهرفته رنگ میبازد و مورسو، مورسویی که میان این مرگ و زندگی خوش دست و پا میزند و روز به روز از یافتن این خوشی نومیدتر میشود، از «زندگی خوش» به «مرگ خوش» میرسد؟ جایی مورسو میگوید: «اشتیاق به آزادی و استقلال تنها در آدمی به وجود میآید که هنوز با امید زندگی میکند.» و این، مقدمهای است تا از دل آن، مورسوی «بیگانه، زاده شود؛ دو کارمند که هر دو از دنیا بیگانه میشوند، یا به تعبیری به بیگانگی سوق داده میشوند.
همه مخالفان «بیگانه»
ژان پل سارتر، اندیشمند فرانسوی، از نخستین کسانی بود که به «بیگانه» حمله کرد: «چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش حمام [آفتاب کنار] دریا میگیرد، با زنی رابطه برقرار میکند، و برای اینکه بخندد، به تماشای یک فیلم خندهدار میرود.» رابطه سارتر با کامو که از چندی پیش از آن رو به وخامت رفته بود، با این مقاله به تیرگی بیشتری کشیده شد. رویارویی سارتر و کامو که به اختلافات پیشین آنها بازمیگشت، باعث شکست کتاب در بازار شد. از اختلافهای اساسی این دو، یکی درباره انتشار گزارشی درباره اردوگاههای کار اجباری در شوروی بود.
سارتر که از استالین و اتحاد جماهیر شوروی و رویای اجتماع بیطبقه دفاع میکرد، با انتشار آن مخالف بود و کامو موافق. از دید سارتر، این کار به سود بورژوازی و منافعش در برابر طبقه کارگر بود. کامو که با هرگونه سیاست امپریالیستی راست یا چپ مخالفت میکرد، برخلاف سارتر، خواستار افشای ظلم حاکمان شوروی بود. او در آثاری چون «نه قربانیان و نه جلادان» و «انسان طاغی» و «عادلان»، شوروی را سرچشمه اصلی شر در دنیای معاصر خوانده بود.
مخالفت کامو با دستگاه استالینی چنان شدت داشت که بعد از کشته شدن او در حادثه رانندگی، شایع شد که به دست دستگاه «کا.گ.ب» کشته شده است. عصیان کامو علیه قدرت و نقدهای منفی بر روشنفکران راست و چپ و نیز ملیگرایان فرانسوی در جنگ با الجزایر، در نهایت انزوای بیشتری برای او به ارمغان آورد و کامو را به نویسندهای بدل کرد که بیگانه ماندن، کوچکترین تاوان آن بود.
اعتراف برای رسیدن به حقیقت
«لوئیس سالاوین»، دفتردار ۳۰ ساله، یک روز صبح دست به کار عجیبی میزند. اشتیاق شدیدی در او پدید میآید تا لاله گوش رئیس شرکت را لمس کند. این، مضمون رمان «اعترافات نیمهشب» ژرژ دوامل است که در سال ۱۹۲۰ نوشته شد و بعدها دستمایه خلق «بیگانه» کامو شد. سالاوین، دفتردار درمانده و منزوی، همان مورسو است که بعد از این کارش، از اداره اخراج میشود و زوالش آغاز میشود. او آرامآرام بیاحساس و منزجر و خسته میشود و این تلخی، درست با اوضاع و احوال پس از جنگ اول جهانی مصادف است.
تلخکامی کامو نیز که بسیاری آن را به بیماری سل او مرتبط میدانند، در شرایطی منجر به خلق «بیگانه» شد که بشر در فضای پرتشویش جنگ جهانی دوم، خود را مانند بیگانهای در میدان زورآزمایی مستبدان میدید؛ وضعیتی که کمتر امیدی به بهبود آن به چشم میخورد. «بیگانه»، اینچنین معرف بیعدالتی همهگیری میشود تا انسان را در این چرخه بیمعنی، موجودی اسیر نشان دهد. مورسو، یکی از این اسیران است که در نهایت در دادگاه مجرم شناخته میشود.
او تنها به دلیل دورافتادگی از اجتماع شماتت و محاکمه میشود و چون در این میدان صورتکها، نقابی به چهره ندارد و از گفتن دروغ ناتوان است، به مرگ خود رضایت میدهد. او به دلیل شرم خود، از دادگاه به سبب جرمی که مرتکب شده است طلب بخشش نمیکند و مرگ خود را میپذیرد. «بیگانه» کامو فردی است که از پیش محکوم شده؛ نه به سبب جرایمش، که تنها به این دلیل که بازی را قبول ندارد. او حاضر است برای حقیقت بمیرد. درست مانند کامو که به دلیل عقایدش، هر دو کشور فرانسه و الجزایر از پذیرفتن او به عنوان «چهره ملی» خود سر باز میزنند و بدینگونه است که او به «مورسو»ای بدل میشود که به دلیل افشای حقیقت، همواره بیگانهای بیسرزمین باقی خواهد ماند.