جان حسین رونقی در خطر است؛ الهام افکاری در اعتصاب غذا است و دهها و صدها ایرانی نامدار و گمنام دیگر نیز در حبس، انفرادی و ایبسا در اعتصاب غذا به سر میبرند.
در هشت هفتهای که گذشت، صدها ایرانی حین تظاهرات یا حتی عابران و ناظران در محل، ناباورانه با شلیک مستقیم کشته شدهاند. هشت هفته از قیام مردم ایران گذشته است و برخلاف انتظار حکومت جمهوری اسلامی و دولتهای خارجی، نه قتل، نه بازداشت و نه تهدید بازداشتشدگان به اعدام، مردم ایران را به خانههایشان بازنگردانده است. مردم ایران تصمیم گرفتهاند اینبار بر حکومت تاریک ترس و تهدید و ارعاب نقطه پایان بگذارند و غرب مردد را با خود همراه کنند.
۴۴ سال پیش در چنین روزهایی، غرب تصمیم به تغییر حکومت در ایران گرفت. آنها انقلاب اسلامی ایران را به طور خاموش، هدایت کردند. توطئهای علیه ملت و کشور ایران شکل گرفت که با مهاجرت آیتالله خمینی از عراق به فرانسه آغاز شد. با این نقل مکان، ارتباط او با دانشجویان مذهبی انقلابی در آمریکا و اروپا تسهیل و به این ترتیب، هسته مرکزی برنامهریزی برای تدارک سقوط حکومت پهلوی تشکیل شد.
رادیو بیبیسی فارسی بیانیههای خمینی و فراخوانهای تجمعهای ضدحکومتی را پخش میکرد و رسانههای اروپایی هم یکصدا از خمینی حمایت میکردند. سفرای غربی مقیم تهران نیز به شاهنشاه فقید میگفتند که زمان ترک ایران فرا رسیده است. صلاح ملت ایران را آن روزها، آمریکا و انگلستان و فرانسه تعیین میکردند؛ اما صلاح امروز ایران را ملت ایران تعیین میکنند و از این رو است که غرب با تاخیر و تعلل بسیار و آرامآرام در حال پیوستن به این موج خروشان است.
تداوم حضور ایرانیان در خیابانها و فاشگویی ملت از جنایاتی که حکومت علیه معترضان بیسلاح و معترض مرتکب شده است، جمعه شب درهای کاخ الیزه را به روی فعالان حقوق بشر ایرانی گشود. پیش از آن، دولتمردان آمریکایی نیز با فعالان سیاسی و حقوق بشری ایرانی در واشنگتن دیسی دیدار کرده بودند و اینک نوبت اروپا بود که از خود حرکتی نشان دهد.
هشت هفته گذشته است و اتحادیه اروپا پس از سبکسنگین کردن وضعیت موجود به این نتیجه رسیده که شرایط به نفع ملت ایران تغییر کرده است.
در ایران، حاکمان تبهکار گمان برده بودند که مانند سرکوبهای پیشین، چند روزی پس از آنکه زنان و مردان معترض را در خیابانها هدف ضربوشتم قرار دادند و بازداشتیها را به اعتراف اجباری وادار کردند، سایرین به خانههایشان باز خواهند گشت؛ اما این بار نه کسی به خانه رفت و نه کسی از وحشت نظام از کشور گریخت؛ آنهایی را هم که به ترک وطن و کوچ اجباری مجبور کرده بودند، بلندگوی مبارزان داخلی شدند.
این بار ایرانیان کشور را ترک نمیکنند؛ چون آنکه باید برود، مشخص شده و آن حکومت ناخواسته و ستمگر جمهوری اسلامی است.
اعتراضهای پیشین موضوع و محوریت داشتند؛ اعتراض به نتیجه انتخابات، اعتراض به گران شدن بنزین، اعتراض به نداری، گرانی، فساد اداری، آلودگی هوا، خشکی رودخانهها و دریاچهها و اعتراض به اعدامهای بیدلیل و نداشتن زندگی و سرنوشتی مشابه یک شهروند معمولی؛ اما قیام کنونی ترکیبی از صدها خواسته ملی است. خواسته امروز نخواستن حکومتی است که نه شکل و شمایل دولتمردانش شبیه مردم ایران است، نه شبیه مردم حرف میزنند و نه شبیه آنها رفتار میکنند و نه به آیین و سنتهای این مردم باور و اعتقاد دارند.
فرقه حاکم ایرانی است اما اقلیتی است که شباهتی به اکثریت ندارد و ۴۰ سال است که اموراتش با جنایت و گروگانگیری گذشته است و از آنجا که برنامههای شستوشوی مغزی کودکان که از ابتدای انقلاب آغاز کرد، جوابی نگرفت، ایرانزدایی و مبارزه با مفاخر کشور و دشمنی با آنچه به ایران و ایرانی مرتبط میشد را در پیش گرفت؛ از تخریب و ممنوعیت موسیقی و رقص و شعر و آواز و زیبایی که بخش بزرگی از میراث ایرانیان است شروع کرد و به میراث فرهنگی و محیط زیست و آثار باستانی و هنری رسید.
آنها برای غلبه بر مردمی آزاده و دارای هویت و تاریخ باید پیشینه آنان را محو و نابود میکردند؛ اما حافظه تاریخی ملت باقی مانده بود و همان حافظه تاریخی بزرگترین دشمن این فرقه جنایتکار شد.
اینک نشانههای سقوط حکومت از گوشهوکنار ایران به چشم میخورد؛ از صدای سازی که خدانور با آن میرقصید تا ضجههای باوان کوچک که مادرش را صدا میزد. حالا صدای خدانور و گریههای باوان و شیون مادر سیاوش را همه ایران شنیدهاند؛ همانگونه که مظلومیت مهسا امینی را دیدند و برایش به پا خاستند. ایران آغوش خود را به روی تمامی فرزندانش گشوده و به همین دلیل مهر یکی در گوشهای از ایران بر دل دیگری در گوشهای دیگر نشسته است.
آیتالله خمینی و دستیارانش ۴۳ سال پیش در سراسر ایران، مخالفان و آزادیخواهان را سرکوب و اعدام کردند تا آنچه پایه میگذارند، اختناق و حکومت دیکتاتوری ترس و وحشت باشد.
در این آبان سال ۱۴۰۱ خورشیدی، ایرانیان علاوه بر کشتهشدگان هشت هفته اخیر، یاد تمامی کشتهشدگان این مرزوبوم را گرامی میدارند؛ تمام ایرانیانی که به ناحق و به جرم ایرانی بودن و میهندوستی اعدام، کشته و یا مفقود شده اند. ایرانیان دادخواه تمامی کشتهشدگاناند؛ از اعدامیهای روزهای تاریک انقلاب و سالهای پس از آن به دست دژخمیان حکومت ترور گرفته تمامی قربانیانی که در این ۴۳ سال جان باختهاند.
آغوشی که برای یکدیگر گشودهایم از اعجاز نام ایران و ملیتی است که مهد تمدن بشریت بوده است. ما یک خانوادهایم که در بزنگاهی تاریخی کنار هم ایستادیم تا از خاک و خانه و ناموس و میهنمان دفاع کنیم. دخترمان را کشته بودند که خونخواهش شدیم و اینک تمام اهل خانه برای دفاع از حقوق زن به معنای ملت و بازپسگیری حاکمیت ملی به میدان آمدهاند.
در این روزها که پیش از هر زمان دیگر صفحات تاریخ ایران و بهخصوص حوادث روزهای انقلاب ۱۳۵۷ را مرور میکنیم، بیربط ندیدم که این چند سطر از وصیتنامه محمدرضا شاه پهلوی فقید را در این مقاله بیاورم که به وقایع اخیر نیز چندان بیارتباط نیست و دلسوزی و آیندهنگری او را نشان میدهد.
شاه فقید در بخشی از وصیت نامه خود آورده است: «به یاد داشته باشیم که صفحات تاریخ وطن ما فرازونشیبهای فراوانی را در خود حفظ کرده است؛ ولی همچنان که حمله اسکندر، هجوم مغول، فتنه افغان و اشغال متعدد بیگانگان قادر نشدند مشعل فرهنگ و تمدن باستانی ایران را خاموش کنند، مطمئنم که شعلههای فروزان این تمدن و فرهنگ در پرتو انوار خیرهکننده خود بر این سیاهیِ اندوهبار چیره خواهد شد و یک رستاخیز ملی افتخارات نسل حاضر را در تاریخ درخشان ایران ثبت خواهد کرد. من سرنوشت کشور را به قانون اساسی میسپارم. این قانون اساسی ودیعه گرانبهایی است که انقلاب مشروطیت به ملت ایران ارزانی داشته است و به همین جهت صیانت و احترام به اصول آن که بنیان تمامیت ارضی و استقلال میهن ما است و همچنین شالوده حاکمیت ملی متکی بر قومیت تاریخی و مبانی اعتقادات مذهبی مردم این سرزمین بر اساس آن استوار است، بر همه آحاد کشور از واجبات ملی است و پاسداری از آن را به پسرم تاکید می کنم.»