پس از افول اعتراضات خیابانی در ایران (در عین تداوم انقلاب)، کسانی که در گذشته فرصتسوزی کردند و سه میلیون معترض را در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به خانه فرستادند، دوباره به میدان آمدهاند و برای آینده طرحهایی میدهند که بارها مطرح شده و شکست خورده است. موسوی و همه اصلاحطلبان بدون استثنا، نماد شکستهای ملیاند و نه راه برونرفت از وضعیت دشوار موجود. کسانی مثل نویسنده این مطلب که خود در سال ۷۶ امیدی به جریان اصلاحات داشتند، امروز باید به صراحت آن را نقد کنند و در پشت سر جوانان دهه هشتادی قرار گیرند؛ نه این که بدان امید واهی ببالند و آن را سرمایه سیاسی خود حساب کنند.
حدود سه دهه است که گروهی از اصلاحطلبان اسلامگرا و چپ که از نقد سیاست داخلی و خارجی رژیم طفره میروند، بارها راه برونرفت از نکبت موجود را همهپرسی در باب رژیم دانستهاند، اما این موضوع به سرعت فراموش شده است، چون همانطور که چاقو دسته خودش را نمیبرد، یک رژیم تمامیتخواه هم برای براندازی خود رفراندم برگزار نمیکند. طرح رفراندم همیشه این ایده را در پشت سر خود دارد که «ما برانداز نیستیم» و «میخواهیم شما را عادیسازی کنیم».
امروز پس از بیش از ۵۰۰ کشته و هزاران مجروح و حدود ۱۶ تا ۲۰ هزار زندانی، دوباره همان طرح شکستخورده از جانب میرحسین موسوی مطرح شده و گروهی از اصلاحطلبان زندانی نیز از آن حمایت کردهاند. جالب است که این عناصر ظاهرا پیشرو، از «رفراندم در باب سرنوشت رژیم» به «رفراندم در باب قانون اساسی رژیم» رسیدهاند که یک مرحله تنزل از خواسته مردم معترض (۸۱ درصد بر اساس نظرسنجی گمان)، یعنی سقوط رژیم، است. این افراد ظاهرا باید همیشه مسیر حرکت مردم را وارونه سازند و به نتایجی در جهت خواستههای خود که بازگشت به قدرت در چارچوب همین رژیم است، برسند.
چرا طرح رفراندم؟
در پنج ماه گذشته، معترضان خیابانی حتی یک خواسته از رژیم مطرح نکردهاند و فریاد «آخوند بره گم بشه» یا «ایستادهایم تا پایان» سر دادهاند، اما اصلاحطلبان پس از پنج ماه سکوت کرکننده بدینجا رسیدهاند که از درگاه حکومت خواستار رفراندم شوند. خود آنها بهتر از هر کسی میدانند که این خواسته محقق نخواهد شد. پس چرا این کار را میکنند؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
۱. طرح خود به مثابه بدیل حکومت پس از سقوط به دست کسانی که از اصلاحطلبان و اصلاحطلبی گذشتهاند. زندانی و در حصر بودن، به هیچوجه به معنای کنار گذاشتن جاهطلبیهای سیاسی و قدرت نیست. تفاوتی جدی میان کسانی که چند دهه در قدرت بودهاند، با «نیکا و سارینا و مهرشاد و آیدا و آیلار و دنیا و اسرا و ...» وجود دارد. دسته دوم به دنبال آزادی و سکولاریسم بودهاند و دسته اول به دنبال بازگشت به قدرت. ظاهرا دسته اول سوار بر موج اعتراضات و کشتهها و کور شدهها، به دنبال خواستههای خود در دهههای گذشتهاند؛ مثل لغو نظارت استصوابی و برداشتن قید «مطلقه» از مقام ولایت.
۲. بازگرداندن سیلاب به جوی حکومت. طرح رفراندم که جز حکومت نمیتواند آن را به اجرا درآورد و هرگز چنین نخواهد کرد (طرحی از اساس خیالی و غیرعملی)، برای آن است که زمام انقلاب موجود را به دست کسانی بسپارد که چهار دهه صندوق رای را به مسخره گرفتهاند و جز سلاخی و اعدام و چپاول و «میدان» و «آتشبهاختیاری» چیزی نمیدانند. اگر موسوی و تاجزاده، خامنهای و فرماندهان سپاه را تاکنون نشناختهاند (که حتما میشناسند)، باید آنها را بایگانی کرد. اصلاحطلبان برای جامعه امروز ایران نه سرمایه سیاسی، بلکه بار اضافیاند و هر چه زودتر این بار به زمین گذاشته شود، بهتر است.
۳. تبدیل خواست براندازی رژیم به تغییر قانون اساسی در چارچوب رژیم. در بیانیه موسوی اصولا سخنی در مورد براندازی رژیم نیست. بیانیه موسوی در پی به حاشیه بردن خواست اکثریت مردم، یعنی به زبالهداناندازی «میراث طلایی امام»، یعنی رژیم اسلامی، است. این تاکتیک هوشمندانه، برای تغییر روایت انقلاب ۱۴۰۱ است. شاگردان موسوی و تاجزاده در بوقهای تبلیغاتی رژیم دارند روایت کشته شدهها را تغییر میدهند، و خود آنها، روایت انقلاب را.
فقدان همدلی
آنچه در سخنان و بیانیهها و نامههای اصلاحطلبان در پنج ماه گذشته بیش از همه چیز به چشم میخورد (حتی آنها که از کشتارها دفاع نمیکنند)، فقدان همدلی با خانوادههای کشتگان و آسیبدیدگان انقلاب ۱۴۰۱ است. همین موضوع است که نشان میدهد این انقلاب برای آنها تنها وجهی ابزاری برای پیشبرد اهداف گذشته و تحقق نایافته آنان است. دریغ از یک سخن کوتاه در مورد کودکان و دختران کشتهشده. درست به همان ترتیبی که علی خامنهای و دیگر مقامهای رژیم نامی از کشتهها نمیبرند (علی خامنهای در اشاره به مهسا میگوید «دختر جوان» یا «یک نفری»)، اصلاحطلبان نیز در این مورد زبان به کام گرفتهاند تا مبادا به همراهی با «اغتشاشگران» متهم شوند. نامهای خدانور و هستی هفت ساله (کشتههای زاهدان) در سخنان اصلاحطلبان تابو به حساب میآیند، چون تصور میکنند ممکن است احساسات ملی را جریحهدار کنند و معترضان را به خیابان بکشانند.
چرا اصلاحطلبان نامی از اعدامیها نمیبرند؟ چون نمیخواهند دل بسیجیان و سپاهیان را به درد آورند. چرا شجاعت جوانان را در سوزاندن تبلیغات محیطی مسموم نمیستایند؟ چون این تبلیغات را برای ادامه نظام ضداسرائیلی و ضدآمریکایی و مجری احکام شریعت مفید میدانند. چرا نامی از دختران خیابان انقلاب نمیبرند؟ چون کسانی که چهار دهه مسکوت گذاردن موضوع حجاب را برای راضی کردن زنان منتقد رژیم، با حاشیهای معرفی کردنش، نادیده گرفتند، نمیتوانند از حق پوشش زنان دفاع، و با دختران زیبا و شجاع ایرانی همراهی کنند. چرا نامی از کورشدگان نمیبرند؟ چون مایه ننگ نظامی است که هر چه دارند، از آن دارند.
توزیع متناسب همدلی
انقلاب ۱۴۰۱ در شرایط امروز حتی نمیتواند یک مخالف وضعیت موجود را از دست بدهد. از همین رو، همه کسانی که ماهها است شبانهروز برای کشتگان و کورشدگان و مادران داغدار اشک ریختهاند (مثل نویسنده این مطلب)، باید با رنجهای حصر و زندانی شدن موسوی و هفت اصلاحطلب زندانی که از بیانیه او حمایت کردهاند، همدلی کنند، اما در توزیع همدلی خود باید تناسب را رعایت کنند. مادران سیاوش محمودی و کیان پیر فلک، خواهران میلاد سعیدیانجو و علی عباسی (در ایذه و سمیرم)، پدر محمدمهدی کرمی و محمد آرینخو (پیشکسوت کاراته که سخنانی فراموشناشدنی بر سر مزار محمدمهدی کرمی بیان کرد) و همه خواهران و مادران کشتههای زاهدان و خاش و سقز و جوانرود و آبادان و آمل، به همدلی بیشتر ما نیاز دارند.
در کنار همدلی با زندانیان و محصوران، به صراحت باید با جاهطلبی و سوار شدن آنها بر موج انقلابی که از برنامهها و طرحهای آنها گذشته و فاصله گرفته است، مخالفت ورزید. امروز مبرمترین موضوع برای دولت-ملت ایران، سقوط رژیم اسلامی است. هیچ گروه و جریانی از چپ و راست، جمهوریخواه و پادشاهیخواه، اصلاحطلب و برانداز، مشهور و ناشناخته و تریبوندار و بیتریبون، حق ندارد کاری در خلاف این مسیر که با همبستگی ملی و تداوم اعتراضات پیش خواهد رفت، انجام دهد. هر کس که خواهان سقوط هر چه سریعتر رژیم کودککش باشد، با آن همدل و همراه است و هر کس که با هر طرحی، مثل رفراندمی که رژیم قرار است برگزار کند، حتی برای یک روز بر عمر آن بیفزاید و سقوط آن را ساعتی به تاخیر اندازد، با آن همراه نیست.
عقب ماندهها نباید پرچمدار شوند
۱۳ سال پس از سرکوب جنبش سبز، زمان زیادی برای رسیدن به این نتیجه است که اصلاحات سیاسی در جمهوری اسلامی ایران ناممکن است. کسانی مثل محمد خاتمی و میرحسین موسوی که شم سیاسی آنان تا این حد کند است، چگونه میتوانند نمایندگان یا رهبران نسل شجاع و جسور دهه هشتادی باشند؟ از همین رو، سیاست اصلاحطلبان هرگز نمیتواند همنوا با خواستههای این نسل ازجانگذشته باشد. روند حوادث نشان میدهد که معترضان پرچم خود را به دست عقبماندهها نمیدهند.