نمایش تعزیه انتخابات پایان گرفت. این بار سر شمر را بریدند تا حسین از پس پرده ولایت پیروزمند بیرون آید. آن نیزهای هم که گلوی علیاصغر را شکافت، این بار یکسره استخوان گردن حرمله جلیلی و ابنزیاد قالیباف و زاکانی زیادبن ابیه و ابنسعد پورمحمدی را یکجا درید و نگار مکتبنرفته و خطننوشته یکشبه بهغمزه، مسئلهآموز صد مدرس شد و کلاه لمنالملکی بر سرگذاشت.
زنگ پایان را سیدعلی به صدا درآورد و با دف مجتبی، نغمه خوشخوان فتح را به عشوه خواند. توطئه آمریکای مشغول زمین خوردن جو بایدن و زلنسکی را پوتین خواندن، نقش بر آب شد و به نفرین مقام ولایت، صدراعظم هندیتبار انگلیس به خانه رفت و رهبر حزب کارگر به قدرت رسید. از همه بدتر سرنوشت مکرون بود.
حال که دنیا بهکام شد و با دعای برادر پوتین، ایام مستدام، وقت نمایشی دیگر پیش آمده است تا به ملت «همیشهدرصحنه» تحمیل شود که اگر «مُجتبی» نباشد، آخر و عاقبتشان با آسد محمدمهدی میرباقری افراطی خواهد بود.
راستی مقام معظم اینهمه «باقر» را از کجا میآورد؟ باقریکنی، باقر قالیباف، دکتر مصباحالهدی باقریکنی، داماد عزیز و نورچشمی، اما آسدمهدی میرباقری چیز دیگری است.
نشان به آن نشان که فعلا چند ماهی صرف برشمردن خطرات این آسد محمدمهدی میرباقری خواهد شد تا این سناریو جا بیفتد: اگر به مجتبی تن ندهید، کارتان با کرامالکاتبین خواهد بود.
مدتها میاندیشیدم، راستی این بازی دیگر چیست؟ مصباح یزدی را شناختیم. بهویژه آن روز که به پای مقام معظم افتاد و اعلام کرد ۱۰۰ میلیون رای فدای تاب ابروی «آقا». «آقای خرازی» رهبر حزبالله را هم شناختیم که صبیهاش عروس «آقا» است. دیگران را هم دیدیم که یکی حاج آقا تهرانی بود و یکی احمد خاتمی؛ حالا این آسد محمدمهدی دیگر چه صیغهای است؟
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
با ظهور ناگهانی نامش در یک برنامه تصویر و صوتی، راویان اخبار و گزارشگران آگاه به پس و پیش احداث، به فغان آمدند که ملت چه نشستهاید که این شاگرد مصباح صد بار خطرناکتر از او است؛ هم با اجنه در ارتباط است و هم با مومنان دلبسته به درگاه ولایت. ضدموسیقی است و دشمن بدحجابان. مردی است عالم به فقه و اصول، درس خارجخوانده و علوم معقول و منقول آموخته. چشمانش چشم کبرایی است که به نگاهی میخت میکند و زهر هلاهل را در جانت جاری میکند.
حالا بگذارید برای آنها که او را نمی شناسند، کمی از سرنوشت این لعبت تازه تعزیه گویم.
سید محمدمهدی میرباقری سال ۱۳۴۰ در «دارالعلم» قم به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی وارد حوزه شد و حاشیهنشین مجلس جواد تبریزی، وحید خراسانی، موسی شبیری زنجانی، محمدتقی بهجت، حسن حسنزاده آملی، عبدالله جوادی آملی و محمدتقی مصباح یزدی که این آخری شقاوت را در پیشانیاش خواند و به تربیت و تدبیرش همت گماشت.
اما خارج از این جمع فقیهان، او سرسپرده سیدمنیرالدین حسینی هاشمی شد و سر به کوی قونیه شمسالحقش زد؛ آن روز که سیدمنیر با انفاس قدسیاش طرح قانون اساسی ویژهای را به خبرگان اول سپرد و سپس برای پیگیری امر در انتخابات شورای خبرگان قانون اساسی شرکت کرد. او در این مجلس نظرهای عجیبی بیان کرد؛ از جمله احتمال توطئه رئیسجمهوری علیه «ولی فقیه» به دلیل ارتباطش با کشورهای دیگر. حسینی معتقد بود که علوم دینی باید پاسخگوی نیازهای معاصر جامعه باشد و در این راستا سعی کرد مفاهیم و مبانی دینی را به مقتضیات زمان پیوند دهد. در این راستا فرهنگستان علوم اسلامی را در سال ۱۳۵۹ در شهر قم تاسیس کرد. ایده اصلی این فرهنگستان اسلامی کردن تقریبا همه علوم بود. نقطه شروع آنها سخنان رهبر اول، خمینی، بود که گفت: «ما تصمیم گرفتهایم نظامهایی را که بر ستونهای سرمایهداری، کمونیسم و صهیونیسم استوار شدهاند، نابود کنیم و جهان اسلام را ارتقا دهیم.»
سیدمنیرالدین با اعتقاد به طب اسلامی، لبنات اسلامی و پیتزای آبگوشت بزباش راههای غریبی برای تسریع ظهور حضرت ارائه کرد.
مصباح یزدی و حسینی با رویکردهای متفاوتشان تاثیر مهمی بر اندیشه میرباقری داشتند. میتوان گفت که میرباقری در رابطه دین و دولت به تدوین همان چیزی پرداخت که در کیسه مارگیری مصباح یافته بود. آنچه مصباح یزدی میاندیشید، او اجرا میکند؛ اما در حالی که مصباح یزدی بر نقش محوری و اساسی مرجعیت دینی در هدایت جامعه تاکید داشت، میرباقری بیشتر به آمادگی جامعه برای ظهور انتظارات و تاثیر همهجانبه آن در زندگی اجتماعی و سیاسی توجه نشان میداد. در واقع مصباح نه شمس یزدش بلکه مولانای قونویاش بود و خود او شمسالحق حضرتش.
مصباح با همه تعصبات و حماقتش، گاه مقابل فلسفه لنگ میانداخت. در حالی که میرباقری رای بر نجاست مثنوی مولانا داشت و دارد و نالههای نی را که از جداییها شکایت میکند، زوزه گرگش میدانست و مثنوی را با انبر برمیداشت.
میرباقری در سخنانی گفته بود مثنوی مولانا نجس است و با تماس با این کتاب، وضو باطل میشود، چرا که ملای قونوی مداح بوبکر و عمر است و مخالف ولایت امیرمومنان. از اقاویل جنابش: «جهان به سمت ظهور امام زمان میرود و اکنون در دوره پایانی جهانیم. حالا زمانی است که برای مومنان وسوسهها و آزمایشهای سخت در پیش است. مبارزه با استبداد و پرچمداران مادیگرا در شکل باستانی و امروزیاش، مبنای ظهور است.»
در نگاه او، روسایجمهوری آمریکا از نسل ابوسفیاناند و ولی فقیه از نوادگان حضرت مهدی است. «فتنه خمینی» یا «انقلاب اسلامی» هم بزرگترین و مشروعترین رویداد اجتماعی در عصر غیبت امام زمان است که در محور فقهی شکل گرفت و به سمت ظهور حجت حق پیش میرود.
فکرش را بکنید بزرگ کردن او و رنگولعاب دادن به اقاریرش، میتواند چه اثر نگرانکنندهای در جامعه داشته باشد.
مردی که چاقچور را مناسبترین پوشش برای زنان میداند، مخالف علمآموزی است و از نظرش روضهخوانی شریفترین حرفه در جهان است، حقا که میتواند مردم را به ترس بیاندازد.
میرباقری، ولایت فقیه را نه فقط در حوزه جغرافیایی ایران و تشییع بلکه در گستره جهانی مشروعیت بخشیده است و آن را حکم ولی لمیزلی و امتداد ولایت قائم آل محمد میداند. در نگاه او، جمهوریت نظام به معنی عبودیت ملت در برابر ولی فقیه است! گل بود، به سبزه نیز آراسته شد. «ولی فقیه امروز قطب عالم امکان است و صاحب مفتاح الجنان. اطاعت از او اطاعت از مهدی موعود است و دعای خیر او رهاییبخش مومن از آتش دوزخ.»
قول میدهم در هفتهها و ماههای آینده میرباقری را چنان بزرگ کنند که مردم به وحشت بیفتند. جلیلی ملا متوکل طالبان شد برای ترساندن پیر و جوان که کمک کرد ولی فقیه به هدفش برسد و شمار بیشتری را نسبت به دور اول انتخابات، به پای صندوقهای رای بکشاند و در نهایت مدعی «مشارکت عظیم»! ملت شود.
حالا میرباقری میداندار میشود تا مبادا پس از غیبت سیدعلی، کبوتر ولایت بر سر مجتبی ننشیند.
یک آخوند افراطی را از پرده بیرون آوردن، آرا و افکار تندش را عنوان کردن و خطرات وجود او در جایگاه ولایت را برشمردن، پیشپرده نمایش مجتبی و اشقیا است. جلیلی نماد طالبان شد تا پزشکیان به ریاست برسد. میرباقری آمده است تا در رسیدن مجتبی به کرسی ولایت، اشکالی پیش نیاید و ملت با او بیعت کند. پرده بعدی تعزیه بهزودی به صحنه خواهد آمد. منتظر باشید.