پس از خواندن «بخشی از وجود او»، فوراً این گفته معروف به ذهنم رسید: «انقلاب فرزندانش را میخورد.» اما آنانی که زنده میمانند، در تب پشیمانی میسوزند و دلشان برای «روزهای خوب گذشته» تنگ میشود. جواهری این رمان را به این خاطر ننوشته است که چرا ایرانیان به این حال و روز افتادند. او بیشتر مایل است صراحتا به خواننده نشان بدهد که با انقلاب بهمن، مردم چه چیزی را از دست دادند.
ماجراهای داستان در سالهای پنجاه خورشیدی در روستای ساحلی چمخاله در استان گیلان اتفاق میافتد. داستان از نگاه پسربچه سیزده سالهای روایت میشود که تا آخر نامش را نمیگوید. او عاشق نیلوفر، دخترخاله دورش است که سه سال از وی بزرگتر است. خانواده ثروتمند نیلوفر هر تابستان از رشت به چمخاله میآیند و در «ویلای گل قرمز»، نزدیک دریای خزر زندگی میکنند.
نیلوفر دختری زیبا با چشمان بزرگ سیاه و موهای بلند و مجعد، در میان بچههای محل خاطرخواه زیاد دارد که یکی از آنان محمدرضا است که دیوانهوار عاشق نیلوفر است و کارش به رسوایی میکشد. نیلوفر به همه بیاعتنا است، دل خوشی از فضای سرد خانوادهاش ندارد و بیشتر در انزوا به سر میبرد. نیلوفر به خاطر شیفتگی و عشق راوی، به شخصیت محوری قصه تبدیل میشود. راوی از روی حسادت، با هزار کلک و خیانت پسران عاشق را از نیلوفر دور نگه میدارد. ولی با این کار، مسیر داستان و زندگی انسانهای زیادی را نیز عوض میکند.
نویسنده میکوشد روایت شخصی خود را از انقلاب بهمن ۵۷ و فعالیتهای ضد شاه که شخصیتهای داستان را متحول میکند، به دست دهد. همه به نحوی، به دلایل پیش پا افتاده، از شرایط سرخوردهاند.خواننده هیچ ارتباط عمیقی بین حوادث انقلاب و نارضایتی اقتصادی و اجتماعی شخصیتها نمیبیند. انگار انقلاب یک ماجراجویی مبتنی بر شایعات، و یک انتخاب بسیار بد جمعی بود.
به همین خاطر، این داستان ندامتنامه نسلهای پشیمان از انقلابی است که آزادی و آرامش خود را با آن از دست دادند. نویسنده به روایت تاریخی دقیق از انقلاب پنجاه و هفت وفادار نیست و میکوشد که تضاد میان زندگی ایرانیان پیش و بعد از انقلاب را با ترسیم تصویری نوستالژیک و طلایی از زندگی فارغالبال شخصیتهای داستان در زمان شاه برجسته کند. در زمان شاه، راوی و دوستانش کنار ساحل دریا آتش روشن میکردند، شراب مینوشیدند و حشیش دود میکردند، میگفتند و میخندیدند.
تصاویر این زندگی تا حد زیادی آشنا و تکراری است: «هیچ زن چادرداری در سواحل دیده نمیشد. در عوض، دخترانی با بیکنیهای نازک و پیراهنهای رکابی بر شنها نشسته بودند، صورتشان از فرط خنده قرمز شده بود و باد با پیراهنهای نازکشان بازی میکرد.»
جواهری با این کار به جمع آن دسته از نویسندگان تبعیدی میپیوندد که از تصویر ایران با ملاهای عمامه به سر و زنهای مقنعهپوش دلزده و ناراحتاند، و میخواهند مخاطبان غربی با ایران متفاوت، ایران شبیه خودشان، آشنا شوند. برای همین برخی نمادها مانند زنان بیکینیپوش، در این داستان برجستهاند.
ولی اشکال کار اینجاست که نویسنده با بیصبری در روند قصه مداخله میکند، با حرفها و نتیجهگیریهای صریح سیاسی ذهنیت خواننده را سمت میدهد و مرز میان قصهگویی و تحلیل خبری در جاهایی به هم میخورد. گویا نویسنده وظیفه تفسیر تاریخ و هدایت ذهنیت خواننده برای مشروعیتزدایی از روایتهای موجود تاریخی را به عهده گرفته است. البته این رویکرد با در نظر داشتن سابقه سیاسی ادبیات در ایران، نتایج فاجعهبار انقلاب ۵۷ و سرکوب نویسندگان و روشنفکران ایرانی قابل درک است. به هر حال، ادبیات و هنر فعلا تنها صحنه باقیمانده مبارزه و کشاکش صریح روشنفکران و مردم با رژیم مستبد است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
روایت نویسنده از عشق، به داستانهای کلاسیک فارسی وفادار است که برای خواننده معاصر غربی غریب ولی تازه است. عشق در داستان «بخشی از وجود او»، خلاف رمانهای عاشقانه معاصر به یک کشش و وصال جنسی ساده میان دو نفر ختم نمیشود. عشق به روایت جواهری توام با شیدایی مالیخولیایی، رسوایی و ویرانگری است که در ادبیات کلاسیک فارسی تمهایی آشنایند. اما در عین حال، نویسنده با توصیف تمایلات جنسی فتیشیستی و پرفرمنسهای ممنوع از تابوهای اخلاقی و جنسی در زبان فارسی فاصله میگیرد.
این عشق توام با حرمان و سرکوفتگی است، معصومیتی در آن وجود ندارد و مانند زندگی شخصیتهای داستان که قرار است با یک انقلاب و جنگ متحول شود، ویرانگر و تراژیک است. حرمان و عشق مالیخولیایی سویه مخرب خود را در شخصیت محمدرضا به نمایش میگذارد که از یک عاشقپیشه ذلیل و شرمگین به یک پاسدار غاصب تبدیل میشود. آیا انقلاب و خشونتهای آن ماحصل این عقدهها و محرومیتهای سرکوفته فردی و جمعی بود؟
نویسنده در آغاز کتاب قصهگوی خوبی است اما به تدریج رویدادها جذابیت خود را از دست میدهند. یک دلیل آن مشابهت خیلی زیاد رویدادهای داستان با حوادث سیاسی دهه شصت، مانند دستگیری فعالین سیاسی چپ و اعدام زندانیان است که خواننده آشنا با وقایع ایران و ادبیات تبعید قبلاً با آن سرخورده است.
جواد جواهری داستان «بخشی از وجود او» را به زبان فرانسه نوشت که بعداً توسط یک ناشر کوچک و مستقل به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شد. او در بیست سالگی به فرانسه پناهنده شد و در آن جا به کار نویسندگی، فیلمنامهنویسی و تولید فیلم مشغول شد. وی در نوشتن فیلمنامه «گل سرخ»(۲۰۱۴) به کارگردانی سپیده فارسی، سهم داشت که برای نخستین بار در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو به نمایش در آمد.
مشخصات کتاب:
جواد جواهری/ بخشی از وجود او/ انتشارات رستلس بوکس/ ۲۵۶ صفحه/۲۰۲۰