یکی از دوستان که اکنون بازیگر جوان و نسبتا مشهوری در ایران است، تعریف میکرد که روزی در صف جشنواره TIFF در تورنتو ایستاده بود و برای گذران وقت، با زوج نسبتا مسنی که در صف بودند، شروع به حرف زدن کرد که آن زوج از او و تبارش سوال میکنند و او هم میگوید ایرانی است، و آن زوج با لبخند میگویند یک ایرانیتبار بسیار مشهور اینجا داریم که کارگردان تئاتر است و هر سال جایزه میگیرد. آن ایرانیتبار مشهور، کسی نبود جز سهیل پارسا.
نام سهیل پارسا وقتی کنار بهرام بیضایی مینشیند، کار را دو چندان دیدنی میکند. و اکنون سهیل پارسا دارد «مرگ یزدگرد» بیضایی را در تورنتو روی صحنه میبرد. پارسا «مرگ یزدگرد» را اولین بار با همکارانش، برایان کویرت و پیتر فاربریج، سالها پیش به زبان انگلیسی ترجمه کرد و البته این متن با ترجمه منوچهر انور هم در سانفرانسیسکو چاپ شده است. ترجمه انور برای اسم نمایشنامه «Death of Yazdgerd» بود، اما ترجمه پارسا برای اجرای صحنهای، با نام «The Death of the King» بود و چند بار در تورنتو روی صحنه رفت و مجله «اکنون» (Now) در تورنتو نیز در فهرست ۱۰ نمایش تئاتری برتر سال ۲۰۱۶ که در شهر تورنتو اجرا شده بود، این نمایش را در رتبه سوم معرفی کرد. در نخستین اجرای سهیل پارسا در «مرگ یزدگرد» نیز ترجمه او و پیتر فاربریج از این متن، جایزه «بهترین متن نمایشی» را از آن خود کرده بود.
نمایشنامه «مرگ یزدگرد» یکی از مهمترین آثار در تاریخ هنرهای نمایشی ایران است. خود پارسا معتقد است که «مرگ یزدگرد» نقطهعطفی در تاریخ تئاتر ایران است و میتوان به سخن او این را هم اضافه کرد که مرگ «یزدگرد سوم»، پادشاه ساسانی، نیز نقطهعطفی در تاریخ ایران و جهان بود. اما موضوعی که اهمیت دارد، این است که بیضایی قصدش ارائه روایتی تاریخی نبوده است، بلکه او درست پس از اینکه خمینی با تفکرات ۱۴۰۰ سال پیش و پرچم سیاهش از راه رسید، روایتی ارائه میدهد که دقیقا به کار آن روز میآمد؛ هر چند، دیگر کار از کار گذشته بود و ایران به اشغال «تازیان» جدید درآمده بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
چکیده نمایشنامه بیضایی که نخستینبار با کارگردانی خود او در سال ۱۳۵۸ در تالار چهارسو در «تئاتر شهر» تهران روی صحنه رفت، از این قرار است که یزدگرد سوم، به صورت ناشناس از دست اشغالگران ایران به مرو میگریزد و در آسیابی پناه میگیرد و آنجا کشته میشود و این داستان از زبان آسیابان (با بازی مهدی هاشمی)، زن آسیابان (با بازی سوسن تسلیمی) و دخترشان (با بازی یاسمن آرامی) بیان میشود و همه روایتها با هم تفاوت دارد.
موبد (محمود بهروزیان)، سرکرده (با بازی کریم اکبری)، سرباز (با بازی یعقوب شکوری) و سردار سپاه یزدگرد سوم (امین تارخ)، در آن آسیاب نزدیک مرو گرد میآیند تا آسیابان، زن و دخترش را به جرم کشتن پادشاه محاکمه کنند. روایتهای آسیابان و همسر و دخترش با هم تعارض دارد: یکی میگوید پادشاه را به جرم تجاوز به همسرش کشته، دیگری میگوید جسدی که با جامه پادشاه بر میانه آسیاب افتاده، آسیابان است که به دست پادشاه کشته شده است تا همه تصور کنند که پادشاه مرده است. بیرون از آسیاب، سپاه «شاه مقتول» با اعراب مسلمان در جنگ و گریزند. لحظهای که داوری صاحبمنصبان سپاه به پایان میرسد و حکم خود را ارائه میدهند، سربازی خبر از پیشروی اعراب میآورد. همسر آسیابان میگوید که داوری به پایان نرسیده است و اینک داوران اصلی، با درفشهای سیاه، از راه میرسند:
«شما را که درفش سپید بود، این بود داوری! تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!»
پس از موفقیت نخستین اجرای نمایش در سال ۱۳۵۸، بیضایی به فکر ساختن فیلمی از آن برآمد که در سال ۱۳۶۰ ساخته شد. در آن زمان هنوز حجاب اجباری نبود و در نتیجه، بازیگران زن فیلم، از جمله سوسن تسلیمی و یاسمن آرامی، بدون پوشش اسلامی در فیلم بازی میکنند و بقیه نقشهای اصلی را نیز همان بازیگران نمایش ایفا میکنند؛ فقط بازیگر نقش «سرباز» تغییر کرده است و به توصیه مهدی هاشمی، علیرضا خمسه نقش «سرباز» را بازی میکند. از آنجا که «صداوسیما» تهیهکننده آن بود، با مسلط شدن نظام جمهوری اسلامی که مسئولان آن، هم با مضمون فیلم مخالف بودند و هم با شکل ساختهشدنش، متاسفانه این فیلم اجازه نمایش نگرفت؛ اما خوشبختانه نسخهای از آن روی یوتیوب یافت میشود.
اکنون که دوباره در یک دوره حساس تاریخی قرار داریم و در آستانه چرخشی دیگر در ایران، این نمایش بار دیگر با کارگردانی سهیل پارسا روی صحنه میرود؛ این بار البته با چرخشی مثبت که در آن، قرار است ایران از اسلامگراهای سیاسی پس گرفته شود و با سامانهای سکولار اداره شود.
روزهایی که سهیل پارساها جان خود برداشتند و رو به سوی جادهای نهادند که انتهای آن مشخص نبود، در چشم دل ساکنان کشورهای دیگر «تروریست» بودیم و با احتیاط از کنارمان رد میشدند که مبادا بمبی منفجر کنیم. اما اکنون به یمن جوانان دلاوری که در ایران جلو پرچمسیاهها ایستادهاند و از دل و جان مایه میگذارند، هر جا میرویم، با آغوش باز بهسوی ما میآیند تا از انقلاب «زن، زندگی، آزادی»مان سخن بگویند و نام «مهسا امینی» شهرتی فراتر از مشهورترین ستارههای هالیوود یافته است. باید جبران مافات کنیم و قدر بزرگانی را که همان سالهای نخست پس از آن واقعه شوم مجبور به ترک خانه آبا-اجدادیشان شدند و با چنگ و دندان راه خود را ادامه دادند، بدانیم.
اکنون که دستکم ۱۳ بازیگر و کارگردان تئاتر در زنداناند و کارگردان برجستهای مانند علی رفیعی پشت دیوارهای اوین میرود و خواهان آزادی «حمید پورآذری» میشود و احترام برومند که در دوران کودکی و نوجوانی ما مجری برنامه کودک بود، پشت دیوارهای زندان اوین رفته است و خواهان آزادی «سهیلا گلستانی» و سایر زندانیان این روزها شده است، در سالن تئاتر نشستن و «مرگ یزدگرد» را دیدن، حال و هوای دیگری دارد.
این اجرای خاص، اجرای دانشجویی است و از ۱۴ تا ۱۷ دسامبر در سالن تئاتر کالج هامبر روی صحنه خواهد رفت. سهیل پارسا در یادداشت کوتاهی در مورد آن مینویسد: «این تولید مرگ یزدگرد را بهعنوان کارگردان و استاد مهمان برای دپارتمان تئاتر کالج هامبر کارگردانی میکنم. بازیگران، تمامی دانشجویان جوان در رشته بازیگریاند. یکی از اهداف این تولید، «معرفی و آموزش» یکی از نمایشنامههای معتبر غیر اروپایی/آمریکایی به دانشجویان جوان تئاتر است. خوشحالم که دپارتمان تئاتر کالج هامبر این اثر را برای دانشجویان سال سوم بازیگریاش انتخاب کرده. نمایشنامه را با دو گروه مختلف کار کردهام که هر گروه، دو شب اجرا خواهد داشت.»
امیدوارم که به زودی با حضور خود بهرام بیضایی و سهیل پارسا، نمایش «مرگ یزدگرد» را روی صحنه تئاتر شهر آزادشده از چنگال این ازگوردرآمدگان ببینیم و با دلی شاد، داوری کسانی را که نه «پرچم سفید» در دست دارند نه «پرچم سیاه»، که پرچم «رنگینکمان کیان» را با خود حمل میکنند، شاهد باشیم.